گذشته
جیمین از پنجره به بیرون نگاه کرد بارون بی وقفه میبارید و همه جارو خیس میکرد شوگا گفت:
~جیمین چند ساعت دیگه میخوای اضافه کاری بمونی؟ نمیخوای بری خونه؟
جیمین به ساعتش نگاه کرد و گفت:
÷باید برم دنبال جیسونگ بعدش میرم خونه
~باشه...فردا میبینمت
÷خدافظ
جیمین بعد از مرتب کردن میزش از اداره خارج شد اما با دیدن جیسونگ که جلوی در اداره روی پله ها نشسته بود تقریبا داد کشید
÷جیسونگ!
جیسونگ به طرف جیمین رفت و بغلش کرد
_هیونگ
÷بچه تو چجوری اومدی اینجا؟
_از مدرسه که تعطیل شدم بدو بدو اومدم اینجا
÷اخه چجوری؟
_اون کاغذی که گذاشته بودی تو جیبم، اونو به مردم نشون دادم و اینجارو پیدا کردم
÷من اون کاغذو برای وقتایی گذاشته بودم که راتو گم کردی
به دنبال این حرف جیمین بازوهای یخ زده و نحیف برادر کوچولوشو لمس کرد
÷خیلی سردته؟چرا نیومدی تو؟
_اخه ترسیدم اون آقاهه دعوام کنه
جیمین فهمید که منظور جیسونگ رئیس کیمه
÷اوه جیسونگ .....ممکنه سرما بخوری
جیمین کاپشنشو تن جیسونگ کرد براش بیش از حد بزرگ بود اما گرمش میکرد
÷این چه کاری بود کردی؟ این کار خطرناکه نباید انجامش بدی
_اخه صبح که رفتی اداره یادت رفت چترتو برداری
جیسونگ به دنبال این حرف چتر کوچولوی رنگارنگشو به جیمین نشون داد و گفت:
_ولی من چتر داشتم برای همین اومدم دنبالت که زیر بارون خیس نشی
جیمین خندید اما دلش میخواست از ته دل گریه کنه......برادر کوچولوش زیادی حواسش بهش بود .....اون علارغم جثه ی ریزش مثل یه بزرگسال رفتار میکرد و میخواست هرطور که شده هوای جیمینو داشته باشه
_هیونگ چترمو بگیر وگرنه خیس میشی
جیمین جیسونگو بغل کرد
÷حالا چترتو باز کن
جیسونگ چترو باز کرد و اونو بالا سر خودش و برادرش گرفت
جیمین با لبخند بهش نگاه کرد و پیشونیشو بوسید
÷ولی بهم قول بده دیگه تنهایی نری تو خیابون
_باشه هیونگ قول میدم
تو طول مسیر مهم نبود که یه طرف بدنش زیر بارون خیس شده اصلا سرماییو حس نمیکرد چرا که مهربون ترین داداش کوچولوی دنیا با دستای فسقلیش چتر بچگونشو گرفته بود بالای سرش تا در مقابل بارون ازش محافظت کنه
÷جیسونگ وقتی بزرگ شدی میخوای چیکاره بشی؟
_میخوام سوپرمن بشم
÷اما سوپرمن شدن که شغل نیست
_هست
÷خب حالا چرا؟
_چون سوپر من هرجا که باشه میتونه به بقیه کمک کنه
÷حالا تو میخوای به کی کمک کنی؟
_به تو
÷من؟
_اره هیونگ من میخوام سوپر من بشم تا هروقت تو، تو دردسر افتادی زود بیام پیشت و بهت کمک کنم ....هیونگ من از هیچی نمیترسم یعنی میترسما....خیلیم میترسم مثلا از هیولای زیر تخت یا وقتایی که مجبورم خونه تنها بمونم ولی اگه تو نیاز به کمک داشته باشی من خیلی قوی میشم .....اون موقع دیگه از هیچی نمیترسم
جیمین لبخندی از رضایت زد و گفت:
÷چقدر شیرینی تو فندوقم .....تو قهرمان منی
_راست میگی؟
÷اره راست میگم.......................................................
جیمین وارد اتاق فلیکس شد
÷فلیکس بیداری؟
×اره......دیدیشون؟
÷اره دیدمشون
×دیدی چقدر از خود راضی بودن؟
÷این مهم نیست که اونا چجور آدمایی هستن فلیکس ......برای من تو مهمی اینکه چطور رفتار میکنی و چطور تو مدرسه شناخته شدی
×هیونگ من یه چیزیو بهت نگفتم
÷چی؟!
×اون پسره یه حرفی زد که نتونستم جلوی خودمو بگیرم
÷چه حرفی؟
×اون فقط بهم نگفت بی پدر و مادر اون عوضی یه حرف بدی راجب تو زد
÷چه حرفی؟
×اون گفت برادرت شبیه دختراست اون میتونه بره تو کلابا و.......تن...تن فروشی کنه
÷فلیکس!!!!!! تو این حرفارو از کجا یاد گرفتی؟؟؟؟
×هیونگ اون عوضی اینارو گفت من نگفتم
÷اصلا دلم نمیخواد راجب این چیزا حرف بزنی
×اما اون به تو توهین کرد
÷باید نشنیده میگرفتی
×نمیتونم......من اصلا نمیتونم تحمل کنم یکی راجبت اینجوری حرف بزنه
فلیکس اینو گفت و بلند شد بعد کتاباشو رو زمین پرت کرد و گفت:
×باید میکشتمش
جیمین که هم ناراحت بود و هم ته دلش از حساسیت فلیکس خندش گرفته بود گفت:
÷فلیکس ......آروم باش ....تو باید یاد بگیری نسبت به هرچیزی واکنش نشون ندی
ناگهان فلیکس بغض کرد و بعد محکم دستاشو دور گردن جیمین حلقه کرد
×من نمیذارم کسی پشت سرت از این حرفا بزنه همشونو لت و پار میکنم گفته باشم!
÷حتما میخوای وقتی بزرگ شدی خلافکار شی آره؟!
×من همین الانشم بزرگ هستم هیونگ!
÷خب آقای قلدر شغلتون چیه؟
×شغل؟
÷راجبش فکر نکردم
×کلا فکر نمیکنی مشکلت اینه که بی فکر عمل میکنی هیجانی هستی احساساتی هستی
÷همینی که هست! هیچکس نمیتونه بفهمه برنامه ی بعدی من چیه!
×خب آقای قلدر تکالیفتو انجام بده که فردا صبح باید بری مدرسه و وقت زیادی نداری
÷اوف حوصله ندارم
×زود!🍭🍭🍭🍭
سلام لاولی ها🍀
امیدوارم دوست داشته باشین
ووت و کامنت یادتون نره❤️💓💚
![](https://img.wattpad.com/cover/306435236-288-k659754.jpg)
ESTÁS LEYENDO
جنایتی به نام عشق
Fanficخلاصه: جیمین یه پلیس موفقه که سه تا برادر کوچیکتر از خودش داره پدر و مادرشون تو یه تصادف مردن و جیمین باید از سه تا برادر نوجوونش به تنهایی مراقبت کنه.... وضعیت: پایان یافته کاپل: کوکمین ژانر: پلیسی،معمایی،خانوادگی