13.مرگ🔥

2.1K 367 92
                                    

هیونجین و فلیکس پشت در اتاق جیسونگ ایستاده بودن و بی وقفه در میزدن
+جیسونگ درو باز کن باید با هم حرف بزنیم
×چرا فکر کردی باید این کارو بکنی؟ آبرمونو بردی
+دعواش نکن حالش خوب نیست
×اگه هیونگ بفهمه میکشتت
جیسونگ با عصبانیت درو باز کرد و گفت:
_اشکالی نداره اگه هیونگ سرم داد بزنه یا کتکم بزنه مهم اینه که اون آرامش داشته باشه و اذیت نشه من نمیخوام بیشتر از این بهش سخت بگذره
+این راهش بود؟ همه بچه ها تو مدرسه با دست نشونمون میدن
_مهم‌ نیست
×چقدر تو خری بچه
با بسته شدن در همگی برگشتن جونگوک اومده بود
با اخم جلو اومد و گفت:
=تا چند ساعت دیگه همه ی عکسات از تو سایتا و شبکه های مجازی پاک میشه
×ممنون کوکا
=این چه کاری بود کردی از صبح خودمو کشتم تا جیمین نفهمه چه خبره
+فهمید؟
=نمی‌دونم امیدوارم نفهمیده باشه
_تهیونگ چی شد؟
=اثری ازش نیست تو فضای مجازی کلی هیت گرفته
هیونجین با نگرانی سرشو پایین انداخت اون هنوزم نمیتونست با ناراحت شدن تهیونگ دلواپس نشه!
×حقشه عوضی کثافت
همون لحظه جیمین برگشت خونه سوئیچ ماشینو پرت کرد روی میز
=زود برگشتی!
÷فکر‌ کردی تا کی میتونی ازم مخفیش کنی؟
=تا چند ساعت دیگه همشون پاک میشن
جیمین کتشو درآورد و گره ی کراواتشو با عصبانیت باز کرد ...به جیسونگ نگاه کرد و گفت:
÷از کی تا حالا انقدر خودسرانه تصمیم میگیری؟
_هیونگ .....
÷دهنتو ببند جیسونگ برو تو اتاقت نمیخوام ببینمت
_اما‌ هیونگ...
جیمین داد کشید
÷گفتم برو تو اتاقت
جیسونگ رفت تو و فلیکس درو بست
=آروم باش
÷از دست این سه نفر آخرش دق میکنم
فلیکس نزدیک رفت شروع کرد به ماساژ دادن شونه های جیمین
=دلت میاد اینجوری میگی؟ به قول خودت این سه تا جوجه اردک زشت تنها امید و تکیه گاهشون تویی
هیونجین به دیوار تکیه داد و دستاشو پشت کمرش قفل کرد
=جیمین .....اوضاع پیچیده شده هنوز سانگو نگرفتیم تهیونگ غیب شده
÷در عوض من امروز یه چیزی پیدا کردم می‌دونی اون چیه؟
=چی؟
÷برین تو اتاق
فلیکس و هیونجین بدون هیچ مخالفتی رفتن تو اتاق
جیمین ولوم صداشو پایین آورد و گفت:
÷یادته گفتم به پرونده ی پدر و مادرم شک دارم و حس میکنم تصادف ساختگیه؟
=آره ...خب؟ به جاییم رسیدی؟
÷جواب DNA خونی که پشت ماشین ریخته بودو پیدا کردم می‌دونی برای کیه؟
=کی؟
÷شوگا!
=چی؟!!!!
جیمین دستاشو روی صورتش کشید و کلافه گفت:
÷دارم دیوونه میشم
=شاید اشتباه شده
÷نه
=به خودش گفتی؟
÷راجب خون گفته بودم ولی هنوز بهش نگفتم جواب اومده
=چرا اینجوری شد!
÷دیگه نمی‌دونم باید چیکار کنم شوگا جیسونگ تهیونگ هیونجین اووووووف کم آوردم کوک
جونگوک کنار جیمین نشست دستشو با تردید روی پاش گذاشت و گفت:
=من هستم .....نگران نباش
÷شوگا بهترین دوست منه ....چرا بهترین دوست من تو شب تصادف باید تو ماشین پدر و مادرم باشه؟
=نمیدونم جیمین...نمیدونم
÷عکسای جیسونگ....
=گفتم که پاک میشن نگران نباش
÷یه مدت نباید بره مدرسه میترسم اذیتش کنن
=نگران نباش اونم درستش میکنم
÷تهیونگو چیکار کنم!
=حق اون عوضیم میذارم کف دستش
÷اخه چجوری؟
=اول باید پیداش کنیم ....غیب شده
÷خیلی خستم
=بهتره یکم بخوابی
÷نمیتونم
=میخوای یکم با جیسونگ‌ صحبت کنی اون بخاطر تو این کارو کرده می‌دونم اشتباه کرده ولی قصدش نجات تو بود
÷باشه...باهاش صحبت میکنم
=پرونده ی پدر و مادرتونگ کجا گذاشتی؟
÷برا چی میپرسی؟
=می‌خوام کمکت کنم
÷ ممنون کوکا.....تو کشوی میزم زیر بقیه ی پرونده ها قایمش کردم درش قفله ....اینم کلیپس
جونگوک کلیدو گرفت و تشکر کرد
جیمین وارد اتاق جیسونگ شد حدسش درست بود داشت گریه میکرد ....قطعا بیشتر از همه اون آسیب دیده بود
جیمین روی تختش نشست دستشو دور شونه ی جیسونگ حلقه کرد .....جیسونگ‌ با دیدن جیمین سریع بغلش کرد و گریش شدت گرفت
÷هیشش ...همه چی درست میشه گریه نکن
_هیونگ.... من... نمی‌خواستم اون....عوضی ...اذیتت کنه ....میخواستم ...جلوشو بگیرم
÷تو شجاع ترین فندق جهانی!
جیسونگ با چشمای اشکیش به جیمین نگاه کرد
_دیگه نمیتونم برم مدرسه؟
÷مدرستو عوض میکنم
_باشه
جیمین دستشو آروم روی موهای جیسونگ میکشید دلش میخواست بهش آرامش ببخشه اما خودش طوفانی بود .....همه چیز به هم پیچیده بود
با صدای آلارم نوتیفیکیشن گوشی جیسونگ سرشو بلند کرد
گوشیشو نگاه کرد تهیونگ بهش پیام داده بود
*من برگه ی قراردادو پاره میکنم به شرطی که یه ویدئو منتشر کنی و بگی که از علاقه ی زیادت بهم تهمت زدی و تجاوزی در کار نبوده
÷عوضی!
_باید چیکار کنم هیونگ؟
÷هیچی...تو هیچ کاری نمیکنی
*چی شد؟
جیمین گوشیو گرفت و نوشت
÷باشه ولی می‌خوام پاره شدن قراردادو از نزدیک ببینم
*قبوله ساعت هشت شب بیا به این آدرس
_هیونگ میخوای چیکار کنی؟
÷میخوام حقشو بذارم کف دستش
_نه نباید بری
÷نگران نباش می‌دونم باهاش چیکار کنم
_هیونگ من معذرت می‌خوام اگه ناراحتت کردم
÷الان تنها چیزی که منو ناراحت می‌کنه چشمای خیس توئه
_باشه دیگه گریه نمیکنم
جیمین خودشو از پشت روی تخت انداخت جیسونگ هم کنارش دراز کشید
÷خوابت نمیاد؟
_میاد
÷پس بیا بخوابیم
_هیونگ؟
÷جانم؟
_من میترسم
÷از چی؟
_میترسم قلدارای مدرسه دوباره بیان سراغم با اتفاق امروز ممکنه همه چی خراب شه
÷مگه من مردم؟
جیسونگ گونه ی جیمینو بوسید
_نگو اینجوری
جیمین لبخند زد
_چندشت نشد؟
÷ایندفعه نه!
جیسونگ خودشو تو بغل جیمین‌ بیشتر جا کرد و بهش چسبید جیمین هم محکم بغلش کرد و جیسونگو تو آغوشش پنهان کرد
جیسونگ چشاشو بست و خیلی زود خوابش برد جیمین موهاشو نوازش میکرد ...نگرانش بود ....نگران قلب بزرگ بردار کوچیکش ....اون بیش از اندازه دوستش داشت و بخاطرش دست به کارای خطرناکی میزد!
باید خیلی بیشتر از احساسات جیسونگ مراقبت میکرد.... زیر لب زمزمه وار گفت:
÷قهرمان کوچولوی من
و بعد آروم چشاشو بست
جونگوک به اداره برگشته بود و به سختی مشغول کار بود اون پرونده ی پدر و مادر جیمینو چندبار مطالعه کرده بود هر چند دقیقه یه بار خمیازه میکشید اما با پنجمین کاپ قهوه سعی کرد خودشو هوشیار نگه داره
ساعت هفت و نیم عصر بود جیمین آماده شده بود .....هیچکس به جز جیسونگ خبر نداشت که اون کجا میره
جیسونگ اصرار کرده بود که همراهش بره اما جیمین مخالفت کرده بود
یواشکی از خونه بیرون رفت و سوار ماشینش شد و به سمت آدرسی که تهیونگ داده بود رفت
وقتی ماشینو پارک کرد و پیاده شد متوجه شد از صندوق عقب ماشین یه سرو صداهایی میاد اسلحشو درآورد و با احتیاط رفت پشت ماشین
صندوق عقبو باز کرد و اسلحه رو نشونه گرفت ...فلیکس با ترس دستاشو جلوی صورتش گرفت
×هیونگ منم ..شلیک نکن
جیمین اسلحه رو پایین آورد و پشت کمرش گذاشت
÷تو اینجا چیکار می‌کنی بچه؟
×انتظار داشتی تنهات بذارم؟
÷همین الان برمیگردی خونه
×نمیخوام اصلا برای چی اومدی ببینیش هان؟
÷فلیکس با من بحث نکن گفتم برو خونه
×میدونی که نمیرم
÷اصلا با هم میریم سوار شو
×نه من تا این مرتیکه رو نکشم ول کن ماجرا نیستم
÷وای...وای‌‌‌‌‌‌...وای
فلیکس جلوتر از جیمین‌ راه افتاد جیمین نفسشو با کلافگی فوت کرد و دنبالش رفت
×زنگ زدم
÷غلط کردی
×تو برو خونه
÷حرف نزن
در باز شد .....جفتشون همزمان وارد شدن
÷بذار برسیم خونه می‌دونم باهات چیکار کنم
×جیمین من تورو با این حیوون تنها نمیذارم فهمیدی؟
*به به مهمون ویژه هم که داریم
فلیکس خواست به سمت تهیونگ خیز برداره که جیمین مانع شد
÷هیچ کاری نمیکنی فهمیدی؟
×اه
*منتظرت بودم جیمین
÷اووووف
تهیونگ به سالن برگشت برگه ی قراردادو جلوی جیمین گرفت و بعد پارش کرد
*آبروی رفته ی من برنمی‌گرده....با کاری که برادر احمقت کرده من محبوبیتمو بین طرفدارام از دست دادم
×حقته
*اگه منو میشناختی به خودت جرات نمی‌دادی اینجوری باهام حرف بزنی فلیکس پوزخند زد
×امیدوارم‌ پاتو برای همیشه از زندگی ما بکشی بیرون
*صبر کن جیمین
÷من با تو حرفی ندارم
*چرا؟ چون خیالت از قرارداد راحت شده؟
÷بهتره دیگه جلوم سبز نشی چون تضمین نمیکنم زنده بذارمت
تهیونگ اسلحشو درآورد و به طرف فلیکس نشونه گرفت جیمین با دیدن اسلحه تعجب کرد
÷تو....!
*فکرشو نمی‌کردی نه؟ من از تو خیلی باهوش ترم آقا پلیسه .......اسلحتو بنداز
جیمین انقدر شوکه شده بود که کاری نکرد
*گفتم اسلحتو بنداز
جیمین اسلحشو از پشت کمرش برداشت و روی زمین گذاشت
*بندازش اینور
جیمین اسلحه رو با پاش هول داد به سمت تهیونگ
*چائه بیا
یه مرد قد بلند و هیکلی به طرف فلیکس رفت و اونو به زور به اتاق برد
÷بذار برادرم بره تو با من مشکل داری اونو ولش کن
*من با تو مشکلی ندارم جیمین!
÷بذار فلیکس بره عوضی
×ولم کن گنده بک
•خفه شو
اون مرد فلیکسو به صندلی بست
×اشغال کثافت
مرد با بستن دهن فلیکس به حرف زدنش خاتمه داد و خودش تو سالن ایستاد
تهیونگ به طرف جیمین رفت اسلحه رو روی سرش گذاشت و گفت:
*برو جلو.....ببین منو به چه کارایی مجبور می‌کنی! همه چی داشت خوب پیش می‌رفت اما این برادرات همیشه کارمو خراب میکنن
فلیکس تقلا میکرد دستاشو باز کنه اما اونا خیلی محکم بسته شده بودن
*اگه حرکت اضافه ای بکنی چائه بهش شلیک می‌کنه ...بی شوخی!
÷تو کی هستی تهیونگ؟
*اینش مهم نیست مهم اینه که امشب شب قشنگیه!
جیمین به چائه نگاه کرد فلیکس درست روبروش بود..... عملا هر کار اشتباهی مساوی بود با آسیب فلیکس
تهیونگ اسلحشو کنار گذاشت و گفت:
*میدونستم خودت میای ولی نمی‌دونستم فلیکسم میاد البته کار خوبی کردی اومدی فلیکس..... فکر کنم دوست داری این صحنه هارو ببینی!
فلیکس عرق کرده بود و سخت در تلاش بود از شدت حرص و عصبانیت نمیدونست باید چیکار کنه
تهیونگ دستای جیمینو بست
*ببخشید بیبی مجبورم دستاتو ببندم
روی تختی که جیمین روش نشسته بود پر از گلبرگای گل بود تهیونگ شمعای روی میزو روشن کرد و برقارو خاموش کرد
*حالا بهتر شد قشنگه مگه نه؟ دوسش داری؟
÷این مسخره بازیو تمومش کن
*هییششش انرژیتو نگه دار لازمت میشه!
تهیونگ پیراهن جیمینو‌ تو تنش تیکه پاره کرد و یه گوشه انداخت بعد رفت روی تخت و روبروش نشست
جیمین سعی داشت دستاشو از حلقه ی طناب بیرون بکشه اما بی فایده بود فلیکس خودشو محکم تکون میداد و میخواست رها شه
*انقدر ورجه وورجه نکن پسر خوب ‌‌فقط تماشا کن ‌‌و لذت ببر
اصوات نامفهومی از دهن فلیکس خارج میشد انقدر تقلا کرده بود که صورتش کبود شده بود و رگ پیشونیش متورم شده بود
*تو امشب قراره شاهد عشق بازی من و برادرت باشی چرا ناراحتی؟ اوه پسر بدن فوق العادشو ببین! تو محشری جیمین
÷بذار فلیکس بره بیرون
*اون اینجا میمونه
تهیونگ بدون هیچ حرف دیگه ای به سمت لبای جیمین رفت و حریصانه شروع به بوسیدنش کرد
صدای بوسه ها فلیکسو عصبی و عصبی تر میکرد .....قلبش بیرون از سینه میتپید.....احساس عجز میکرد
جیمین سرشو عقب کشید اما تهیونگ مصرانه بوسشو از سر گرفت
*آه فلیکس تو نمیدونی این لبا چقدر خوشمزن
÷خفه شووووو
تهیونگ کمی پایین رفت و گردن جیمینو بوسید انقدر حریصانه این کارو میکرد که انگار تشنه ی بند بند وجود جیمینه
*آه ...جیمین از اون چیزی که فکر میکردم خواستنی تری
÷هرکاری بخوای میکنم .....تهیونگ با توام .....هرکاری بخوای انجام میدم فقط امشب ولم کن .....بذار فلیکس بره قول میدم فردا شب برگردم
*تو از این قولا زیاد دادی
÷تهیونگ......جلوی برادرم نه .....‌‌‌خواهش میکنم
تهیونگ مکث کرد و بعد به فلیکس نگاه کرد و دوباره به جیمین‌ نگاه کرد .....گونشو آروم بوسید و بعد سر جیمینو یکم‌‌ خم کرد و کیس مارک گردنشو به فلیکس نشون داد و گفت:
*فلیکس اینجارو ببین قشنگه نه؟
÷تو مریضی عوضی
فلیکس تند نفس می‌کشید سرش درد میکرد و دستاش عرق کرده بود
تهیونگ لیسی به ترقوه ی برجسته ی جیمین زد و پایین تر رفت جیمین احساس شرم میکرد سرشو پایین انداخت تا با فلیکس چشم تو چشم نشه
غرورش خورد شده بود آرزوی مرگ میکرد.....
فلیکس هنوز عصبانی بود فکش‌ می‌لرزید و اشکاش بی اختیار از چشماش پایین می‌ریختن
تهیونگ نیپل جیمینو‌ وارد دهنش کرد و مکید جیمین‌ خودشو عقب کشید اما تهیونگ محکم نگهش داشت فلیکس روش برگردوند دیگه نمیتونست به اون صحنه ها نگاه کنه اون صحنه ها برای فلیکس درست مثل شکنجه بودن روحشو می خراشیدن.....
تهیونگ هر چهارتاشونو نابود کرده بود احساسات هیونجیو کشته بود بود روح و روان فلیکسو زخمی کرده بود باعث شده بود جیسونگ بشکنه و غرور جیمینو‌ خاکستر کرده بود
فلیکس چشمش به چائه افتاد اون مرد عوضی دستشو روی دیکش گذاشته بود و به جیمین نگاه میکرد و عضو تحریک شدشو می‌مالید
فلیکس دلش میخواست فریاد بکشه محکم دستاشو کشید اما طناب ذره ای شل نشد دستاش خراشیده شده بودن و فلیکس بی اهمیت به زخم دستاش دوباره و دوباره اونارو حرکت میداد و طناب ها روی زخم های سوزناکش کشیده میشد اما باز نمیشد!
تهیونگ کمربند جیمینو باز کرد فلیکس تند تند سرشو به دو طرف تکون میداد ....کمربند جیمین باز شد فلیکس چشاشو بست و محکم روی هم فشار داد قطره های اشک صورتشو خیس میکردن
دیگه نمی‌خواست چیزیو ببینه دیگه نمیتونست ادامه بده.......




₩₩₩₩₩₩₩₩₩





جنایتی به نام عشق Where stories live. Discover now