جیمین سراسیمه خودشو به عمارت عمو سانگ رسوند از درختی که بغل دیوار بود بالا رفت و خودشو به بالای دیوار رسوند اون طرف حصار ارتفاع زیادی تا زمین نداشت چرا که باغچه ی تپه مانندی درست زیرش قرار داشت و این کار جیمینو راحت میکرد
همین که خواست پایین بپره صدای آشنایی از پشت سرش شنیده شد
=دزد کثیف!
با دیدن جانگوک بهت زده شد
÷تو؟!
=اینجا چیکار میکنی؟ اومدی دزدی؟
÷چرت و پرت نگو
=یااااا من هنوز مافوقتم
÷بهتره بری گم شی
=از پروندت آدرس خونتو پیدا کردم اومدم خونت همین که خواستم بیام نزدیک گازشو گرفتی رفتی تا اینجا تعقیبت کردم دهنم سرویس شد مردشور رانندگیتو ببرن
÷من اصلا وقت ندارم
=صبر کن جیمین اون تو چه خبره؟
جیمین که اضطراب زیادی داشت و نمیدونست چه کاری درسته گفت:
÷برادرم اینجاست
=گروگان گرفتنش؟
÷نمیدونم
جانگوک از درخت بالا اومد
÷چیکار داری میکنی؟
جانگوک از روی دیوار پرید اما با اصابت زانوش به زمین آخ بلندی گفت .......جیمین دستشو روی دهنش گذاشت
÷هیسسسسسسس خفه شووووو
جانگوک سرشو تکون داد جیمین دستشو برداشت
=پام به فنا رفت
÷تو که عرضه نداری برای چی از رو دیوار میای بالا؟
=خیر سرم اومدم بهت کمک کنم نمیری
÷هه!
=نقشه چیه؟
÷مهربون شدی!
=من به عنوان یه مافوق دارم به وظیفم عمل میکنم ....دارم سعی میکنم ازت محافظت کنم کارآموز بیچاره
÷لازم نکرده
جیمین اینو گفت و راه افتاد
=صبر کن همینجوری سرتو ننداز پایین نرو تو ممکنه خطرناک باشه
÷از کی تا حالا به فکر جون منی؟
=جیمین ممکنه اذیتت کرده باشم ولی قاتلت که نیستم احمق! در ضمن خود توام کم اذیتم نکردی تو دانشکده
÷میشه بگی چیکارت کردم؟
=یادته یه بار هولم دادی با سر رفتم تو شیشه؟ سرم دوازده تا بخیه خورد هنوز جاش هست ببین
÷اون که نوش جونت تا تو باشی منو لو ندی
=تو داشتی تقلب میکردی!
÷من تقلب نکردم داشتم تقلب میرسوندم
=چه فرقی میکنه؟
÷هیسسسس بس کن تو این موقعیت اه
جیمین به طرف ساختمون رفت
=نمیشه که بی حساب کتاب بری تو
÷اینجا خونه ی عمومه
=چی ؟عموت؟
÷الان وقت ندارم بهت توضیح میدم میشه خفه شی؟
جانگوک گوشیشو درآورد و به دوستاش پیام داد و آدرسو براشون فرستاد
=تو از همین در برو تو من از در پشتی میرم
÷اوکی
جیمین وارد ساختمون شد همه جا خلوت و آروم بود هیچ سروصدایی شنیده نمیشد به آرومی از پله های پهن وسط سالن بالا رفت صدای عمو سانگ از پایین شنیده شد
#خوش اومدی جیمین
جیمین به سمت سانگ خیز برداشت
÷با برادرم چیکار کردی عوضی؟
تو چند قدمی سانگ دو تا مرد گردن کلفت جلوشو گرفتن و نذاشتن بیشتر از اون بهش نزدیک شه
سانگ خندید و گفت:
#فلیکس ...پسرم؟
فلیکس از اتاقش بیرون اومد قلب جیمین با دیدن برادرش فریاد کشید
÷فلیکس خوبی؟
فلیکس از پله ها پایین اومد و مقابل جیمین قرار گرفت
×سلام هیونگ ببخشید باید یه جوری میکشیدمت اینجا!
÷چی داری میگی؟
#بیا پیش من فلیکس
فلیکس از کنار جیمین رد شد و رفت پیش عمو سانگ
×من....راستش عمو سانگ باهام صبحت کرد ....به این نتیجه رسیدیم که تو خیلی تحت فشاری و نمیتونی از پس هر سه تامون بربیای قرار شد جیسونگ و هیونجینم بیان پیش عمو سانگ اینجوری برای هممون بهتره
÷فلیکس چی داری میگی؟
×هیونگ اینجوری به نفع هممونه هم تو به زندگیت میرسی هم ما
÷انقدر چرت و پرت نگو
×من بهت زنگ زدم که بگم بیای اینجا و با هم صحبت کنیم و همه چیو به خوبی و خوشی تموم کنیم
جیمین با بهت زدگی به حرفای فلیکس گوش میکرد باورش نمیشد که به این زودی همه چی عوض شده باشه
عمو سانگ مثل همیشه به مسخره ترین حالت ممکن خندید و گفت:
#کاملا درسته حق با فلیکسه ....تنها کاری که تو باید بکنی اینه که این برگه رو امضا کنی اینجوری حضانت بچه ها به من میرسه و البته پول خوبی هم بابتش میگیری
جیمین به صورت فلیکس نگاه کرد خوشحال به نظر نمیرسید و از همه عجیب تر اینکه اون هیچ اشاره ای به تماس تلفنی عجیب و غریبش نمیکرد فلیکس یکی از دستاشو پشتش نگه داشت نگاه جیمین به دستش افتاد
فلیکس شصتشو بست و بعد چهارتا انگشتشو روی هم گذاشت و دستشو مشت کرد (علامت کمک خواستن)
این حرکتی بود که جیمین از بچگی بهشون یاد داده بود ......جیمین که متوجه ی اصل داستان شده بود از دو پله ی باقیمونده پایین اومد و گفت:
÷این آرزورو به گور میبری عوضی
جیمین اینو گفت و اسلحشو به سمت سانگ گرفت اما سانگ بلافاصله دستشو دور گردن فلیکس حلقه کرد و اسلحشو روی شقیقش گذاشت
#تو پسر باهوشی هستی جیمین درست مثل پدرت من مطمئنم تو کار اشتباهی نمیکنی
فلیکس ترسیده بود و با چشمای اشکی به جیمین نگاه میکرد
جانگوک که تمام مدت شاهد ماجرا بود اسلحشو درست به طرف دست سانگ نشونه گرفت کار سختی بود اما جانگوک به نشونه گیری های دقیقش اطمینان داشت
لحظاتی بعد صدای شلیک اسلحه توی سالن پیچید سانگ مچ دستشو محکم گرفت و فریاد زد جیمین از فرصت استفاده کرد و فلیکسو به طرف خودش کشید
جانگوک وارد سالن شد با صدای بلند گفت:
=از در پشتی برو زود باش جیمین
نیروهای سانگ وارد سالن شدن همون لحظه دوستای جانگوک هم از راه رسیدن درگیری ها بالا گرفته بود جیمین همراه فلیکس از در پشتی خارج شد اما با یه بادیگارد غول پیکر مواجه شدن جیمین اسلحشو روی سر بادیگارد کوبید و بعد از بیهوش کردنش به دویدن ادامه داد ....فلیکسو برد کنار دیوار
÷زود باش بپر
×من بدون تو نمیرم
÷الان وقت این حرفا نیست فلیکس زود باش بپر
×نه!
جیمین به ارتفاع دیوار نگاه کرد اونقدر زیاد نبود که آسیب جدی به فلیکس برسه..... دستشو روی شونه ی فلیکس گذاشت و هولش داد
فلیکس روی زمین افتاد
×آی پام
÷میتونی بلند شی؟
فلیکس به سختی از روی زمین بلند شد
×جیمین من بدون تو نمیرم
÷ زود از اینجا فرار کن و به پلیس زنگ بزن زود باش
فلیکس در حالی که گریه میکرد لنگان لنگان به طرف خیابون رفت تا یه راه ارتباطی پیدا کنه و بتونه با پلیس تماس بگیره
جیمین دوباره به طرف در پشتی رفت جانگوک و دوستاش هنوز با افراد سانگ درگیر بودن
=تو برگشتی؟
÷من کارآموز خوبیم! مافوق بی عرضمو ول نمیکنم
=عوضی!
#پیس پیس کوک اونا خیلی زیادن چیکار کنیم؟
=نمیدونم
÷من به فلیکس گفتم زنگ بزنه به پلیس یکم دیگه تحمل کنیم میرسن
=جیمین مراقب باش
کوک جیمینو محکم کشید عقب تیر به نرده های پله اصابت کرد
=کفتار کثیف
جانگوک آخرین تیری که براش مونده بودو شلیک کرد بعد گوشه ی دیوار نشست و گفت:
=تیرم تموم شد
÷به دوستات بگو منو کاور کنن من میرم اونور سالن
=نه خطرناکه دیوونه شدی؟ نمیبینی چقدر زیادن؟
÷چاره ی دیگه ای نداریم
¥کوک کوک.... جونکی تیر خورده
=چی کجاش؟
¥پاش
=بیاریدش عقب
جیمین به جانگوک نگاه کرد اونو خوب میشناخت میدونست که کوک تنها کسی بود که تو دانشکده همه رو اذیت میکرد اما وقتی کسی به کمک نیاز داشت اولین نفری بود که خودشو میرسوند
حواسش پرت شده بود که همون لحظه جانگوک به طرفش دوید از پشت بغلش کرد و دستشو روی اسلحش گذاشت و شلیک کرد
جیمین که تازه به خودش اومده بود به پشت سرش نگاه کرد تا حالا با چنین فاصله ای از کوک قرار نگرفته بود!
=ناسلامتی یکی از بهترین نیروهای پلیسی حواست کجاست؟ نزدیک بود بمیری!
جیمین از کوک فاصله گرفت و گفت:
÷بگو کاورم کنن باید برم اون ور سالن
همون لحظه دو در عقب و جلوی سالن با شدت باز شدن و نیروهای پلیس وارد شدن
در کمتر از چند دقیقه درگیری ها خاتمه پیدا کرد عمو سانگ هم دستگیر شد جیمین با نفرت بهش نگاه کرد
#قصه ی ما اینجا تموم نمیشه جیمین ...مطمئن باش
سانگ اینو گفت و بعد توسط نیروی پلیس به بیرون از ساختمون برده شد
جانگوک بعد از اینکه از حال دوست زخمیش مطمئن شد پیش جیمین برگشت
÷حالش چطوره؟
=چیزی نیست پاش تیر خورده ...خوب میشه
جیمین به جانگوک که موهای خیس از عرقشو بالای سرش میفرستاد نگاه کرد
÷ کوک
جانگوک به جیمین نگاه کرد نفس نفس میزد
جیمین برای اولین بار وقتی بهش نگاه کرد متوجه شد اون جذبه ی عجیبی تو نگاهش داره
÷ممنونم
=فقط اومده بودم باهات حرف بزنم ولی تو خیلی دردسر سازی جیمین
جیمین با حرف کوک نتونست جلوی خندشو بگیره
=بهتره از اینجا بریم
جیمین و کوک وارد خیابون شدن فلیکس با دیدن جیمین لنگان لنگان به طرفش رفت
×هیونگ
جیمین با دیدن وضعیت پای فلیکس دلواپس شد
÷پات خیلی درد میکنه؟
×نه خوبم تو خوبی؟
÷اره
فلیکس به جانگوک نگاه کرد
=خوشبختم من جانگوکم مافوق جیمین
جیمین ابرویی بالا انداخت و گفت:
÷هم رده!
جانگوک خندید و با فلیکس دست داد
=چقدر کیوته
فلیکس ادای احترام کرد
=من دیگه باید برم فردا میبینمت جیمین
کوک همونطور که دور میشد گفت:
=ضمنا خودتو برای تمرینات سخت آماده کن!
جیمین سرشو تکون داد و پوزخند زد و بعد فلیکسو محکم بغل کرد
÷اذیتت کرد؟
×نه من فهمیدم نقشش چیه برای همین بهت زنگ زدم اما اون فهمید و تهدیدم کرد که باید خونسرد رفتار کنم تا تو اون برگه رو امضا کنی متاسفم هیونگ
÷حتما خیلی ترسیدی جوجه
×تو راست میگفتی اون یه عوضی به تمام معناست
÷همه چی تموم شد دیگه نیازی نیست نگران باشی
×فکر نمیکردم بیای
÷مگه میشه؟
×اخه گفته بودی دیگه روت حساب نکنم
÷مگه من چندتا سمور آبی زشت دارم!
×هیونگ!
جیمین روی زانوهاش نشست
×میخوای کولم کنی؟
÷اره با اون پات که نمیتونی راه بیای
×نه نیازی نیست خودم میتونم زیاد درد نمیکنه
÷فلیکس زود باش هیونجین و جیسونگ از نگرانی مردن زود باش بیا
فلیکس دستاشو دور گردن جیمین حلقه کرد و بهش تکیه داد جیمین دستاشو زیر زانوهای فلیکس گذاشت و از روی زمین بلند شد
تو تاریکی شب یه چیز برای فلیکس میدرخشید و اون چیز نه ماه بود و نه ستاره ها بلکه برادر بزرگترش بود که دلش به بودنش قرص بود .....💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
امیدوارم لذت ببرین 💓🌟
آماده ی اتفاقات هیجان انگیز باشین 💖🌟
ووت و کامنت یادتون نره 💝🌟شرط آپ:
ووت: 58
کامنت: 39
YOU ARE READING
جنایتی به نام عشق
Fanfictionخلاصه: جیمین یه پلیس موفقه که سه تا برادر کوچیکتر از خودش داره پدر و مادرشون تو یه تصادف مردن و جیمین باید از سه تا برادر نوجوونش به تنهایی مراقبت کنه.... وضعیت: پایان یافته کاپل: کوکمین ژانر: پلیسی،معمایی،خانوادگی