18.انتخاب❤️🤍

1.9K 357 89
                                    

جیمین هر لحظه بیحال تر میشد ...بدنش خیس عرق شده بود
¥به نظر خوب نمیرسی شاید اون گلوله ی توی بدنت راهشو پیدا کرده!
جیمین دستشو روی سینش گذاشت
¥کارشو تموم کن شوگا
~خودت انجامش بده من نمیتونم
¥چرا نکنه زیادی رفتی تو نقشت؟ حتما فکر کردی رفیقته
~لطفا این یه موردو خودت انجامش بده
¥کاری نداره فقط کافیه بهش شلیک کنی همون‌طور که تو کافه زدیش
~ میخواستم برادرشو بزنم نه خودشو
¥یعنی دلت میخواد زنده بمونه؟!
~من این حرفو نزدم فقط گفتم نمیتونم بکشمش
¥باشه پس خودم انجامش میدم
دید جیمین بخاطر ضربه ای که به سرش خورده بود تار و تار تر میشد
اون زن اسلحه رو به سمت جیمین گرفت
¥حرف اخرتو بزن وقتی نداری پارک جیمین
جیمین سرشو بلند کرد
×اگه.....اگه با کشتن من انتقام کثیفت به پایان میرسه.....این کارو بکن اما.....دست از سر برادرام بردار اونا گناهی ندارن
¥اوه‌ چه فداکار! باید بدونی که در جایگاهی نیستی که برای من تعیین تکلیف کنی .....برو به درک پسرِ پارک
قبل از اینکه شلیک کنه ماشین تهیونگ‌ تو‌ جاده خاکی توقف کرد و گرد و خاکی زیادی بلند کرد
¥این دیگه کدوم احمقیه؟!
شوگا اسلحشو به سمت تهیونگ‌ نشونه گرفت تهیونگ از ماشین پیاده شد شوگا با دیدن اون اسلحشو پایین آورد
~تهیونگ!
¥پسر رئیس جمهور! اونم اینجا؟!!! من و‌ پدرت خیلی وقته با هم کار نمیکنیم پسرجون
تهیونگ جلو اومد
*از چی‌ حرف میزنی
¥مثل اینکه اینجا همه بی خبرن
تهیونگ به طرف جیمین رفت .....جیمین انقدر بیحال شده بود که چشاشو به زور باز نگه داشته بود
تهیونگ جیمینو بغل کرد
*چیکارش کردین آشغالا؟
¥داستان جالب شد! از کی تا حالا برای دشمنت سینه سپر میکنی؟
*توی لعنتی منو از کجا میشناسی؟
¥بهتره از پدرت بپرسی
تهیونگ داد زد
*جواب منو بده!
¥موقعی که پدرت میخواست یکی از رقبای کاریشو کنار بزنه همکار شدیم! رقیبی که مطمئن بود در آینده براش مشکل ساز میشه
*از کی حرف میزنی؟
¥از پدر همین پسری که بغلش کردی
*چی!
¥من و پدرت تو یه تیم بودیم هردومون می‌خواستیم پارک رو از میون برداریم اما با انگیزه های متفاوت
*داری چرند میگی!
¥نگو که خبر نداشتی!
*من اصلا نمیدونم راجب چی حرف میزنی
¥اوه طفلی پس جیمینو از کجا می‌شناسی؟
شوگا سیگارشو روی زمین انداخت و گفت:
~قبلا جیمین برام تعریف کرده که یه پسر موزیسین ازش خوشش اومده و تعقیبش می‌کنه .....وقتی دیدمش شناختمش اما نه جیمین میدونست اون کیه و نه تهیونگ میدونست عاشق کی شده
تهیونگ با بهت زدگی به اون دو نفر نگاه میکرد
¥چه داستان غم انگیزی! سرنوشت چه کارا که با آدما نمیکنه!
~بهتره بریم
¥الان؟ الان که تا یه قدمی طعمم اومدم؟
~اگه از پس پسر رئیس جمهور بر میای....انجامش بده اما من نیستم به دردسرش نمی ارزه
*عمرا بذارم از اینجا برین
¥به پدرت سلام برسون تهیونگا
شوگا و اون زن سوار ماشین شدن .....تهیونگ آروم جیمینو از آغوشش جدا کرد و بلند شد اما قبل اینکه بهشون برسه فرار کردن
*لعنتی
ته دوباره پیش جیمین برگشت سرشو روی بازوش گذاشت
*جیمین؟ صدامو میشنوی؟
جیمین ناتوان تر از اون بود که جواب بده....لبای خشکشو‌ از هم باز کرد تا چیزی بگه اما قبل گفتن حرفش دستاش شل شد و روی زمین افتاد
تهیونگ با ترس داد زد
*جیمین؟؟؟؟؟؟؟؟ جیمیننننننننن؟
چندبار آروم به صورتش ضربه زد
*جیمین خواهش میکنم چشاتو باز کن
تهیونگ با گریه التماس میکرد ...صورتشو به صورت خونی جیمین چسبوند و بلند بلند گریه کرد
*خواهش میکنم جیمین ......تو نباید چیزیت بشه...چشاتو باز کن
جیمین هیچ حرکتی نمی‌کرد تهیونگ بلندش کرد و به طرف ماشین دوید ....جیمینو توی ماشین گذاشت و با سرعت از جاده ی خاکی جدا شد.....
جونگوک باهاش تماس گرفت
=تهیونگ؟ جیمینو پیدا کردی؟
تهیونگ به جیمین بیهوش نگاه کرد و با بغض گفت:
*پیداش کردم
=حالش خوبه؟
تهیونگ بغضشو شکست
*نه .....خوب نیست دارم میرم به سمت بیمارستان
=یعنی چی خوب نیست؟
*نمیدونم ....من هیچی نمیدونم
=کدوم بیمارستان میری؟
* هر بیمارستانی که سر رام باشه
=میام دنبالت
تهیونگ با سرعت رانندگی میکرد و هر از گاهی به جیمین نگاه میکرد ......اونا خارج از شهر بودن و پیدا کردن بیمارستان کار ساده ای نبود ....مجبور بود به اولین بیمارستانی که سر راش قرار داره بره
...........................................................

جنایتی به نام عشق Where stories live. Discover now