- بزار برات جبران کنم.
دستاش رو جلوی دوست یه دندهاش قفل کرده بود و به زور در تلاش بود تا اشک هاش گونه هاش رو خیس کنه، شاید اینطوری کمی دل بیرحم شخص مقابلش به رحم میومد.متاسفانه نقشهی بردن گل و شیرینی با موفقیت به اتمام نرسید. چون درست زمانی که با شوق و ذوق به سمت خونهی جیمین حرکت میکرد و با صدای بلند توی راه آهنگ میخوند، فهمید خانوادهی پارک اصلا اونروز توی سئول نیستن!
وقتی تهیونگ درحال اشک ریختن و التماس کردن بود، جیمین دونه دونه، به تمام مشکلات زندگیش فکر کرد تا ببینه میتونه حل کردن کدومشون رو به تهیونگ بسپره.
با فکری که به سرش زد بشکنی زد و با لبخند موذیانهای به پسر موفرفری نگاه کرد.
- حالا که فکرشو میکنم، احتمالا بتونی یه کمکی بهم بکنی.تهیونگ امیدوارانه صندلی رنگ چوب کافه رو جلوتر کشید و موهای فر مشکیش رو از جلوی چشماش کنار زد.
- واقعا؟! اون چه کاریه؟!دوست سواستفادگرش سرشو به معنی بله تکون داد.
لب پایینش ر به دندون گرفت و چشماشو ریز کرد و درخواستش رو به تهیونگ گفت: منو به داییت برسون.
با انگشت اشارهاش شکل های نامفهومی روی میز چوبی کشید و لبهاش رو غنچه کرد: شاید اون وقت ببخشمت.این دیگه چه درخواست مسخرهای بود؟!
تهیونگ چجوری باید دوست گند اخلاقشو به دایی گند اخلاقترش برسونه؟!
جیمین چطوری فکر کرده که خودشو یونگی میتونن زوج خوبی بشن؟!
چرا خودش همیشه کسیه که توی شرایط سخت و طاقتفرسا قرار میگیره؟! جیمین و یونگی چی از جونش میخوان آخه!خندهی صداداری کرد و با دوتا از انگشتاش سرشو خاروند.
- تو و داییم.. ترکیب قشنگی نیستین!
نفس عمیقی کشید و ادامه داد: میتونی یه درخواست دیگه ازم داشته باشی؟!پسری که چثهی ریزتری داشت یه تای ابروشو بالا داد و دوباره به حالت جدی خودش برگشت.
- مگه نگفتی میتونی جبران کنی؟! چقدر زود میزنی زیر حرفت!تهیونگ دستشو مشت کرد و زیر چونهاش گذاشت و تند تند پلک زد: نزدم زیر حرفم فقط نمیخوام تو به داییم برسی!
قصد بدی از زدن این حرفش نداشت فقط میخواست یجوری جیمین رو بیخیال این قضیه کنه.
اما گند زد، اون آتیش خشم جیمین رو بیشتر از چیزی که بود، کرد.شخص مقابل نفس صداداری کشید و آستینش های بلند بافت بنفشش رو بالا زد و از روی صندلی بلند شد.
انگشت اشارهاش به نشونهی تهدید رو به روی تهیونگ گرفت.- چطور جرئت میکنی بگی من در حد داییت نیستم؟!
اتفاقا دایی تو باید از خداش باشه که شخصی مثل من..
انگشت اشارهاش که به طرف تهیونگ بود رو به سمت خودش گرفت: قراره همش دور و برش باشه!تهیونگ خندهی ناباوری کرد و مشابه پسر رو به روش، بدون توجه به مشتری های دیگه ی کافه که زیر چشمی در حال نگاه کردنشونن، از روی صندلیش بلند شد.
برای اولین بار توی سال های عمرش از یونگی دفاع کرد، فقط بخاطر اینکه کم نیاورده باشه.- تو کجا میتونی انسان پاک و جذاب و مهربون و فوقالعاده و صاف سادهای مثل دایی من پیدا کنی؟! معلومه هیچجا.
چون اون تکه و من خیلی خوشحالم که باهاش نسبت فامیلی دارم.اگه تهیونگ این حرف هارو جلوی مادرش میزد، احتمالا زن بیچاره بخاطر اینکه پسرش یه دفعه تغییر مسیر داده غش میکرد.
تعداد تمام دفعاتی که به یونگی گفته بود دایی انگشت شمار بود و در تمام اونا مجبور به گفتن همچین کلمهای بود، درست مثل وضعیت الانش.جیمینِ عصبی گوشیش رو از روی میز برداشت و ژاکت پشمی سفیدش رو پوشید.
چشماشو ریز کرد و سرشو به دو طرف تکون داد.
- اگه قرار نیست منو به داییت برسونی، خودم کاری میکنم که بهش برسم کیم تهیونگ!بعد از تهدید کردن و داد زدن سر پسر بلند قد، زیر چشم افراد فضول دیگه که توی کافه نشسته بودن اون مکان رو ترک کرد.
و با اینکار، تهیونگی که مثلا قصدش آشتی و دوست شدن با جیمین بود رو تنها گذاشت.
کنترلش رو یه کوچولو از دست داد، شاید دوباره باید گل و شیرینی رو امتحان میکرد و این دفعه مطمئن میشد که جیمین خونه باشه.مثل بادکنک هایی که بادشون در حال خالی شدنه، خودش رو روی صندلی ولو کرد و سرش رو روی میز گذاشت.
YOU ARE READING
𝐇𝐎𝐖 𝐓𝐎 𝐏𝐋𝐀𝐘
FanfictionヅFᴵᶜ'ˢ Nᴬᴹᴱ : نحوه ی بازی کردن Uᴾᴰᴬᵀᴱ : 𝑶𝒏 𝑮𝒐𝒊𝒏 Cᴼᵁᴾᴸᴱ : ᵞᴼᴼᴺᴹᴵᴺ SCᴼᵁᴾᴸᴱ : 𝚂𝚎𝚌𝚛𝚎𝚝 Gᴱᴺᴿᴱ : 𝙵𝚕𝚞𝚏𝚏،𝚂𝚌𝚑𝚘𝚘𝚕𝚜𝚝𝚘𝚛𝚢,𝙷𝚊𝚙𝚙𝚢𝙴𝚗𝚍 پارک جیمین، کسی که تمام دوران راهنماییش رو توی محبوبیت و عشق غرق شده بود حالا پا به دبیرستان گ...