𝐄𝟑𝟏

141 40 6
                                    

بدن ظریفش رو هماهنگ با ریتم آروم و ملایم موسیقی کلاسیکی که از اسپیکر کوچیک گوشه‌تر سالن پخش میشد، تکون میداد و حرکاتش رو با دقت و ظرافت تمام یکی پس از دیگری انجام می‌داد.

با چشمای کشیدش حرکت های نرم دستاش رو دنبال می‌کرد و تلاش می‌کرد تا بهترین خودشو انجام بده.
پسر توی سالن رقص در تنهایی خودش تمرین می‌کرد و هر دفعه رقص بهتری به نمایش می‌گذاشت.

با به پایان رسیدن موسیقی، تن خسته‌اش رو روی زمین سرد ولو کرد، قفسه‌ی سینه‌اش به تندی بالا و پایین میشد و موهاش به پیشونیش چسبیده بود و قطره های عرق از روی پیشونیش عبور می‌کرد.

صدای دست زدن کسی به گوشش میخورد ولی حوصله نداشت تا سرش رو بلند کنه و به شخصی که انگار درحال تشویق کردنشه نگاه کنه.
ولی با شنیدن صدای فردی که هفته های طولانی منتظر دیدنشه، مثل فنر سرجاش نشست و به صورتش دست کشید تا از اون وضع داغونش یکم خارج بشه.

- پارک جیمین، تحت تاثیر قرار گرفتم. تو واقعا توی رقص خیلی خیلی بهتر از بسکتبالی!
یونگی واقعا تحت تاثیر قرار گرفته بود یا بازم قصد تحقیر مسخره کردنش داشت؟! مثل همیشه!

چرا یونگی توی سالن رقص بود؟! یعنی اومده بود تا شخصا جیمین رو ببینه؟!
لحظه‌ای فکر به اینکه یونگی بخواد ببینتش و تحسینش کنه باعث به وجود اومدن هیجان تو جیمین شد.

اما پسر که نمیتونست مثل همیشه با لبخند باهاش صحبت کنه، هر چی نباشه مین یونگی از تیم بسکتبال اخراجش کرده بود. بدون داشتن هیچ دلیل محکمی!

سعی کرد سنگین رفتار کنه و مثل ذوق زده‌هایی که دیدین یونگی رو داشتن رفتار نکنه. یه تای ابروشو بالا و داد و از روی زمین بلند شد و به طرف پسر بزرگتر رفت.
- مین یونگی، چیشده که اومدی اینجا؟! فکر نمیکردم به رقص علاقه‌ای داشته باشی!

پسربزرگتر شونه‌ای بالا انداخت و با لحن بی تفاوتی گفت: نه علاقه‌ی زیادی ندارم، اما خواستم ببینم تویی که انقدر توی همچی به قول خودت فوق‌العاده‌ای و کلاب رقص بیشتر لیاقتت داره، چجوری میرقصی.

جیمین دست به سینه رو به روش ایستاد و منتظر این موند که یونگی بگه تو حتی توی رقص هم استعداد نداری، تا یه مشت تو اون صورت خوشگلش بزنه!
اما در کمال تعجب پسر دیگه‌‌ای که توی سالن رقص قرار داشت، تحسینش کرد!
- ولی انگار کلاب رقص باید بیشتر قدرتو بدونه، جدی میگم!

مین یونگی، همین الان ازش تعریف کرد!
پسری که جثه‌ی ریز تری داشت لحظه‌ای احساس کرد داره از ذوق میوفته، برای همین دست راستش و دراز کرد، تا به جایی تکیه بده اما چه جایی وقتی دقیقا وسط سالن بودن؟!
متاسفانه ذوق جیمین باعث روی زمین شد افتادنش شد و البته داد بلندش!

- ج..جیمین چیشد؟! چرا یه دفعه افتادی، حالت خوبه؟!
یونگی یکی از زانوهاش رو روی زمین کنار جیمین گذاشت و با حالت ترسیده‌ای حالش رو ازش پرسید.

البته که سوال مسخره‌ای بود، پسر جلوی چشماش افتاد و داد زد، ولی یونگی ازش حالش رو میپرسه؟!
'بنظرش می تونم شاد و شنگول باشم و خیلی سریع بلند بشم و دوباره برقصم؟! چرا به جای این سوالات مسخره فقط بهم کمک نمیکنه بلند بشم؟!'

اما برخلاف شکایتی که از رفتار یونگی تو دلش کرد، با لبخند کجی سرش رد به معنای حالم خوبه، تکون داد و بدون کمکش از روی زمین بلند شد.
آستین کوتاه گشاد مشکیش رو پایین کشید و دوباره به کراشش خیره شد.

یونگی دیگه حرفی نداشت بزنه، پس فقط با لبخند کوچیکی خبر رفتنش رو به شخص دیگه داد.
- من دیگه میرم، از اول هم اینجا کار خاصی نداشتم.

'از اولم کار مهمی نداشتی؟! یعنی دیدن من خاص و مهم نیست؟! واقعا مین یونگی، میدونی چند نفر از بچه های دبیرستان آرزوی اینو دارن که رقص فوق‌العاده‌ی منو ببینن؟!'

جیمین پوزخندی به رفتار پسر زد و سعی کرد مثل خودش بی تفاوت باشه: خیلی خب، برو.
پسر فکر کرد احتمال این وجود داره که جمله‌ای مثل بعدا میبینمت از یونگی بشنوه، اما اون موجود بی احساس حتی اینم بهش نگفت و فقط رفت!

- مگه انسانی مغرور تر و بی احساس تر از تو هم وجود داره؟!
انگار جیمین توی این یه مورد، خودشو نادیده می‌گرفت!

𝐇𝐎𝐖 𝐓𝐎 𝐏𝐋𝐀𝐘Kde žijí příběhy. Začni objevovat