تلاش هایی که جیمین برای یاد گرفتن بسکتبال انجام میداد، واقعا قابل تحسین بود.
خوشبختانه پسرک مثل دفعهی قبل رفتار نمیکرد و با پیشرفت هایی که داشت، باعث میشد هر جلسه تعجب مهمون قیافهی مربیش بشه!وقت گذروندن با پسر کوچیکتر براش لذت بخش بود. اینکه بتونه سه روز توی هفته بدون ایجاد مزاحمتی از طرف دانشآموزهای پر سر و صدا و خواهرزادهی فضولش به پسرک نگاه کنه یا مخاطب حرفاش قرار بگیره، لبخند بر روی لبهاش میآورد.
درسته متوجه اکثر حرفای جیمین نمیشد و نمیتونست طرز فکر کردنش به موضوعات مختلف رو درک کنه، ولی همین که صداش رو میشنوید یا حرکاتش رو میدید خندهی بلندی میکرد و اینکارش موجب میشد تا جیمین با شور و اشتیاق بیشتر به حرفاش ادامه بده.
پسرک یکبار بهش گفت باید کمتر به خواهرزادهاش سخت بگیره و کمتر سر به سرش بزاره.
به قدری دردناک و سوزناک دربارهی تهیونگ و زندگیش صحبت میکرد که گاهی یونگی با فکر کردن به حرفاش فقط میتونست یه پسر زخمی رو با صورت کثیف و لباسای پاره شده رو تصور کنه!چرا باید دست از سر تهیونگ برداره وقتی میتونه با اذیت کردنش کمی بخنده؟!
یونگی باید به پسر موفرفری هشدار میداد که زیاد از کارایی که باهاش میکنه برای دوستش تعریف نکنه چون دلش نمیخواد به خاطر حرفای اون، رابطهی خوبی که تازه بین خودش و جیمین شکل گرفته خراب بشه.مدت کوتاهی میشه که فکر میکنه شاید بتونه از جیمین بخواد تا بهش رقص رو یاد بده.
چرا که نه! اینجوری بیشتر توی یه هفته میبینتش و بیشتر باهاش حرف میزنه. بهترین راهکاری بود که به ذهنش میرسید.اما جیمین این درخواست رو قبول میکرد؟!
اگه یونگی میدونست جیمین هم درست شبیه خودش، همش دنبال یه راه میگرده که باهاش وقت بگذرونه، ذرهای برای همچین موضوعی نگران نمیشد.'اصلا من توی رقصیدن استعداد دارم؟!'
احتمالا مهمترین چیزی که باید بهش فکر کنه همینه، نه اینکه جیمین قبول میکنه یا نه.
شاید آخرین چیزی که یونگی برای یادگرفتن، بهش فکر میکرد رقص بود.- هی مین یونگی فکر کنم باید کمتر بهم فشار بیاری باشه؟!
تمام عضلات بدنم درد میکنه، بعضی وقتا احساس میکنم دستام داره از بدنم جدا میشه! چرا انقدر سخت گیری؟!
جیمین همینطور که غرغر کنان به سمت مربی سختگیرش حرکت میکرد، با دستش یکی از شونه هاش رو ماساژ میداد تا شاید کمی از دردش کم بشه.رو به روی یونگی ایستاد و هوفی کشید و موهاش رو که حالا به دلیل خیس بودن بهم چسبیده بودن رو به سمت بالا هدایت کرد.
تحمل کردن این ورژن جیمین که از خستگی نفس نفس میزد، برای کاپیتان تیم بسکتبال کار تقریبا غیر ممکنی بود.پسر بزرگتر آب دهنش رو صدا دار قورت داد و به کفشاش خیره شد.
- اگه اینجوری تمرین نکنی هیچوقت نمیتونی یه بازیکن خوب بشی!جیمین خندهای کرد و کنار کراش جذابش که از نگاه کردن بهش طفره میرفت، نشست.
- من که نمیخوام بازیکن تیم ملی بشم مین یونگی، پس واقعا نیازی به این همه سختی کشیدن نیست!'جیمین هدفش از یادگرفتن بسکتبال چیه؟! وقتی نسبت بهش انقدر بیخیاله چه اصراری داره که بخواد بهش بسکتبال رو یاد بدم؟!'
این سوالی بود که خیلی وقته برای پسر بزرگتر ایجاد شده ولی هیچوقت موفق به پرسیدنش نشد.سرش رو بلند کرد و به قطرات عرقی که روی پیشونی پسرک قرار داشتن خیره شد.
- پس چرا انقدر دنبال اینی که بسکتبال یاد بگیری پارک جیمین؟!'برای اینکه بتونم ببینمت و باهات صحبت کنم!'
حرفی که دوست داشت به یونگی بزنه رو نادیده گرفت و با لبخند محوی دروغی سرهم کرد تا جوابی برای سوال کراشش داشته باشه.
- فقط برای سرگرمیه، اکه بیش از حد توی خونه بمونم حوصلهام سر میره.این جوابی نبود که یونگی واقعا دلش میخواست بشنوه، ولی بازهم سرش رو به آرومی تکون داد و دیگه به بحثی که شروع کرده بود ادامه نداد.
نباید از جیمین میپرسید که میتونه بهش رقص رو یاد بده یا نه؟! تمام تلاشش رو کرد تا استرس الکی که داشت رو کنار بزاره.
دستاش رو که روی زانوهاش قرار داشتن مشت کرد و کمی مضطرب از پسر کوچیکتر درخواست کرد تا بهش رقص رو یاد بده.
- پارک جیمین، فکر میکنی توهم بتونی بهم رقص رو یاد بدی؟!لبخند کوچیک جیمین به سرعت ناپدید و شد و برای چند ثانیه فقط پلک زد.
'مین یونگی واقعا ازم همچین چیزی خواست؟! یا من دارم خواب میبینم؟!'بعد از گذشت مدت زمان کوتاهی، دقیقا زمانی که یونگی از حرفش پشیمون شده بود و میخواست از پسر کوچیکتر بخواد این موضوع رو فراموش کنه، دهن باز کرد و با ذوق آشکاری گفت: معلومه که میتونم!
YOU ARE READING
𝐇𝐎𝐖 𝐓𝐎 𝐏𝐋𝐀𝐘
FanfictionヅFᴵᶜ'ˢ Nᴬᴹᴱ : نحوه ی بازی کردن Uᴾᴰᴬᵀᴱ : 𝑶𝒏 𝑮𝒐𝒊𝒏 Cᴼᵁᴾᴸᴱ : ᵞᴼᴼᴺᴹᴵᴺ SCᴼᵁᴾᴸᴱ : 𝚂𝚎𝚌𝚛𝚎𝚝 Gᴱᴺᴿᴱ : 𝙵𝚕𝚞𝚏𝚏،𝚂𝚌𝚑𝚘𝚘𝚕𝚜𝚝𝚘𝚛𝚢,𝙷𝚊𝚙𝚙𝚢𝙴𝚗𝚍 پارک جیمین، کسی که تمام دوران راهنماییش رو توی محبوبیت و عشق غرق شده بود حالا پا به دبیرستان گ...