𝐄𝟓𝟏

201 40 45
                                    

به گیتار قهوه‌ای رنگی که گوشه‌ی اتاق قرار داشت خیره شده بود. اون گیتار متعلق به پسری بود که توی این چند روز اخیر، می‌خواست ازش فرار کنه و هرگز باهاش چشم تو چشم نشه.

پسر عموش چطور میتونست این همه استعداد رو باهم داشته باشه؟!

در صورتی که تهیونگ معتقد بود تنها چیزی که توش استعداد داره خوردن و خوابیدنه! مقایسه کردن خودش و جونگکوک کاری بود که همیشه انجامش میداد.
دوست داشت به اندازه‌ی کوچیکی هم که شده، شبیه پسر بزرگتر باشه.

قبل از اینکه جونگکوک به فرانسه بره و درسش رو اونجا ادامه بده، همیشه مورد تحسین اطرافیانش قرار می‌گرفت.
حتی گاهی پدرش هم نگاهی بهش مینداخت و موفقیت های پسر بزرگتر رو به رخش میکشید، طوری که انگار می‌خواست تهیونگ هم کمی از اون یاد بگیره.

تمام این اختلافات باعث شده بود تا تهیونگ اعتماد به نفس این رو نداشته باشه که بخواد یک مکالمه‌ی معمولی رو با پسر عموش شروع کنه یا احساساتش رو بدون هیچ ترسی بیان کنه.

تصمیم گرفته بود با دیدن جونگکوک، احساسی که تمام این مدت با خودش حمل می‌کرد رو صادقانه به زبون بیاره.

دستاش رو مشت کرد و با دست‌هاش به زانوهاش فشار بیشتری وارد کرد. یکی از پاهاش رو ناخودآگاه به دلیل استرسی که داشت تکون میداد و به آرومی بر روی زمین می‌کوبیدش.

شدیدا نیاز داشت یکی کنارش باشه و بهش بگه کاری که میخواد انجام بده، بهترین کاریه که توی این موقعیت میشه انجام داد.

درسته اینو میدونست، ولی می‌خواست یکی تاییدش کنه.
مشابه کاری که داییش کرد، اما چطور میتونست به حرفهای یونگی تکیه کنه در حالی که بهش اعتماد نداشت؟!

ممکنه اون از احساسات جونگکوک خبر داشته باشه و بدونه که پسر هیچ علاقه‌ای بهش نداره، برای همین باعث شد شجاعتش رو جمع کنه که در آخر جوابش منفی بشنوه؟!
این هم یک‌جور اذیت کردن حساب می‌شد درسته؟!

'اما اون داییمه. هرچی هم باشه انقدر عوضی نیست که باعث همچین اتفاقی بشه! این دیگه زیاده‌رویه'
داییش قرار نیست انقدر عوضی باشه، نه!
تلاش می‌کرد همش این جمله رو توی ذهنش تکرار کنه تا شاید کمی از حس اضطرابی که بهش دست داده بود، کم بشه.

- اوه تهیونگا فکر میکردم خونه نباشی!
صدای آروم جونگکوکی از دیدن پسر عموی خجالتیش سوپرایز شده بود، موجب شد افکار بد و منفی که پسر کوچیکتر اونهارو توی ذهنش پرورش میداد، از بین برن و کمی بلرزه.

'جونگکوک قرار نبود انقدر زود بیاد خونه‌!'
پسرک توی این چند هفته‌ای که با جونگکوک سپری کرده بود، متوجه این شده بود که پسر همیشه حدود یک ساعت بعد از مدرسه پیش یونگی میمونه.

ولی امروز یونگی به پسر عموش اصرار کرد که زودتر برگرده خونه و نیازی نیست تمرینی داشته باشن.

نه برای اینکه خواهرزاده‌اش بتونه زودتر با جونگکوک مواجه بشه، به دلیل اینکه جیمین ازش خواسته بود تا بعد از مدرسه باهمدیگه وقت بگذرونن و چرا یونگی باید این درخواست رو رد می‌کرد؟!

دستی به پشت گردنش کشید و لب پایینش رو گزید.
- من..من میخوام باهات درباره‌ی موضوعی صحبت کنم جونگکوک.

به پسر بزرگتر اجازه‌ی صحبت کردن، نداد و چشم هاش رو محکم روی هم فشار داد و احساسی که مدت زیادیه نسبت بهش داره رو اعتراف کرد.
- من دوستت دارم جونگکوک و اگه فکر میکنی این علاقه اشتباهه میتونم به مادرم بگم بهت یه اتاق دیگه بده یا خودم میرم توی یک اتاق دیگه!

پسر دندون خرگوشی چند ثانیه بدون اینکه چیزی رو توی حالت چهره‌اش تغییر بده، سکوت کرد.
تهیونگ لب پایینش رو گاز گرفته بود و با چهره‌ی نگرانی به قیافه‌ی خنثی جونگکوک نگاه می‌کرد.
'مشخصه که الان قراره باهام بد برخورد کنه. کیم تهیونگ گند زدی!'

دقیقا زمانی که تهیونگ از حرفاش پشیمون شده بود و می‌خواست بدون سر و صدا اتاقش رو ترک کنه، صدای خنده‌ی پسر بزرگتر رو شنید.

جونگکوک شونه های پسرک رو گرفت و فشار آرومی بهش وارد کرد. خنده‌اش تبدیل به لبخند کوچیکی شده بود.
- ببر کوچولو، منو ترسوندی! من نمیخوام به اتاق دیگه‌ای برم باشه؟!

یکی از دستاش رو دور کمر تهیونگ حلقه کرد و صورتش رو بهش نزدیک تر کرد. اگر پسر موفرفری سعی میکرد فاصله‌ی بیشتر بین خودش و پسرعموش ایجاد کنه، تعادلش رو از دست می‌داد و احتمال افتادنش بیشتر میشد.

- فکر‌‌..فکر کنم خیلی خیلی نزدیکم شدی شاید..شاید بهتر باشه...

جونگکوک بدون توجه به پسری که از اضطراب و خجالت بیش از حد درحال غش کردن بود، بوسه‌ی ریز و کوتاهی روی لب‌هاش گذاشت‌ و به سرعت ازش فاصله گرفت.

بوسه‌ی کوتاهی بود اما برای جونگکوک، کافی بود!

لبهاش رو به وسیله‌ی زبونش تر کرد و موهاش رو به سمت بالا هدایت کرد.
- منم دوستت دارم کیم تهیونگ!

تهیونگ که هنوز توی اون بوسه‌ی کوتاه گیر کرده بود، برای اینکه بیشتر از این خودش رو خجالت زده نشون نده، بر خلاف ذهن آشفته‌اش به سختی لبخند زد.

'فقط سعی ک نفس بکشی کیم تهیونگ!'

𝐇𝐎𝐖 𝐓𝐎 𝐏𝐋𝐀𝐘Where stories live. Discover now