𝐄𝟑𝟔

128 35 8
                                    

دست به سینه کنار تهیونگ متعجب، نشسته بود و با چهره‌ی درهم رفته‌اش پاش رو تکون میداد و هر از گاهی با عصبانیت زیرلب چیزی زمزمه می‌کرد.
چشم هاش روی دوتا پسری ‌که با فاصله‌ی زیادی ازش، درحال حرف زدن و خندیدن بودن قفل شده بود.

چی انقدر خنده دار بود که باعث شده بود کاپیتان تیم بسکتبال یکی از اون خنده‌های لثه‌ایش رو تحویل فرد ناشناس بده؟!
جیمین نمیتونست لبخند روی لب‌های یونگی که هنگام حرف زدن با پسری که شناختی ازش نداشت، شکل گرفته بود رو هضم کنه.

با حرص نگاهش رو به سمت تهیونگ برگردوند و دندون هاش رو روی هم فشرد.
چرا درست زمانی که جیمین فکر می‌کرد رابطه‌اش با یونگی در حال پیشرفت کردنه، حتما باید سر و کله‌ی پسر دندون خرگوشی که از قضا پسر عموی شخص کنارش محسوب می‌شد پیدا بشه؟!
و چه دلیلی داره که یونگی انقدر صمیمانه با پسر عموی خواهرزداه‌اش رفتار کنه و حتی بعد از گذشت چند روز بهش نزدیکتر هم بشه؟!
جیمین مقصر تمام این اتفاق ها رو پسر موفرفری میدونست.

- چرا جوری بهم زل زدی که انگار من جونگکوک رو به داییم چسبوندم و بهش دستور دادم تا با داییم صمیمی بشه؟!
تهیونگ به نگاه مرگباری که روش قرار داشت با صدای نسبتا آرومی شکایت کرد، مطمئن نبود تا چند دقیقه دیگه مجبوره مخاطب نگاه خشن جیمین باشه.

پسرک چشماشو ریز کرد و دقیق تر به اجزای صورت فرد دیگه خیره شد. مچ دست تهیونگ رو توی مشتش گرفت با لحن کنجکاوی پرسید: چرا پسر عموت باید توی این دبیرستان ثبت نام کنه؟!

'به خاطر اصرار بیش از حد مادرم!'
خانم کیم وقتی که فهمید جونگکوک دیگه قرار نیست به فرانسه برگرده و اونجا به درس خوندن ادامه بده، به پسر گفت که دبیرستان سه بوم جای فوق‌العاده‌ایه و تهیونگ هم توی همون دبیرستان درس میخونه‌.
جونگکوک هم به دلیل تعریف های زیادی که زن عموش از اون دبیرستان کرد تصمیم گرفت تا سال آخر رو همونجا درس بخونه.

برای تهیونگ مهم نبود که پسرعموش میخواد کجا درس بخونه، البته این بیخیالیش عمر طولانی نداشت بخاطر اینکه فهمید جونگکوک به بسکتبال علاقه داره و تا اونجایی که ازش شنیده بود بازیش خیلی هم بد نیست.

با وجود این علاقه‌ی شدید جونگکوک به بسکتبال، تهیونگ ترسید که پسر به تیم بسکتبال دبیرستان بپیونده.

پسر موفرفری نمی‌تونست جلوی تصمیم جلوی عموش رو برای ثبت نام توی دبیرستان سه بوم بگیره، اون حتی نمیتونست جلوی علاقه‌‌اش به بسکتبال روهم بگیره!
پس تنها کاری کرد امیدوار بودن به این بود که یونگی اون رو با تمرین های سخت و اخلاق گندش فراری بده.

ولی این اتفاق نیوفتاد بلکه از نظر یونگی انقدر بازی جونگکوک خوب بود، علاوه بر اینکه باهاش صمیمی شد، پسر رو دستیار اصلی کاپیتان تیم هم کرد!

دیگه اتفاقی بدتر از این هم وجود داشت؟! آره!
اتفاق بدتر جیمینی بود که بخاطر کارهایی که توی هیچکدومشون دخالتی نداشته، با اخم کنارش نشسته ازش توضیح میخواد.

- نمیدونم! فقط بعد از اینکه فهمید اینجا درس میخونم، خواست که توی همین دبیرستان ثبت نام کنه.
تهیونگ مثل بچه هایی که بغض کردن سرش رو پایین انداخته بود و لبهاش رو به سمت بیرون داده بود.

مشتی که مچ تهیونگ رو گرفته بود کمی شل تر شد و پسر تونست مچ دستش رو از دست جیمینی که حالا ناراحتی توی چهره‌اش کاملا مشخص بود، بیرون بکشه.

پسر غمگین دوباره به جونگکوک و یونگی خیره شد.
مگه جونگکوک چی داشت که بسر بزرگتر انقدر باهاش صمیمی شده بود؟!
موهاش رو به سمت بالا هدایت کرد و با چشمای برزخی برای بار دیگری تهیونگ رو برنداز کرد.

- واسم مهم نیست که چرا یونگی انقدر با پسر عموی جنابعالی صمیمی شده ولی حواست باشه که بیشتر از این بهم نزدیک نشن کیم تهیونگ اون موقع من قادر به انجام هرکاری هستم!
از صندلی بلند شد و با برداشتن قدم های بلند از تهیونگ دور شد.

'من چه کاری انجام دادم که باید اینجوری تهدیدم کنی پارک جیمین؟!'
دندون قروچه‌ای کرد و به طرف دایی و پسرعموش رفت و یجورایی خودشو بین بحث اون دونفر انداخت و با گرفتن دست جونگکوک به بهونه‌ی باهات کار دارم، از یونگی دورش کرد!

𝐇𝐎𝐖 𝐓𝐎 𝐏𝐋𝐀𝐘Where stories live. Discover now