- قرار نیست بهم بگی چرا بازی تو توی اون مسابقه انقدر خوب بود؟!
یونگی انگشتاش رو به آرومی روی میز میکوبید و با چشم هایی که ریز شده بودن منتظر شنیدن یه جواب منطقی از خواهرزادهاش بود.
تهیونگ برای مسابقهی بسکتبال، جوری بازی میکرد که علاوه بر داییش، چندتا از بازیکن ها هم با چشمای گرد بهش نگاه میکردن.انگار در حال تماشای یک چیز غیرممکن بودن! کی فکر میکرد کیم تهیونگی که انقدر تو تمرینات افتضاح عمل میکنه، یه دفعه و بدون هیچ تمرین بیش از حدی، به طرز چشمگیری پیشرفت کنه؟! معلومه که هیچکس به پیشرفت اون پسر باور نداشت.
پسرک گیج شده بود. اینکه عملکرد خوبی توی مسابقهی داشت چیز بدی بود؟!
مگه نباید خوب بازی میکرد؟! اگه اینطوره چرا یونگی همچنان درحال پرسیدن سوال های بی معنی بود؟!
نکنه انتظار داشت تهیونگ جلوی افرادی که توی سالن حاضر شده بودن، تمام مدت دنبال توپ بدوه و زمین بخوره؟!اخمی کرد و دست به سینه روبه روی داییش نشست.
هر کاری انجام میداد چه خوب چه بد، مین یونگی باز هم بازخواستش میکرد.
- ناراحتی که پیشرفت داشتم؟! دوست داشتی من جلوی همهی اون افراد ضایع بشم حتی به قیمت باخت تیمت؟!اعتماد به نفسی که خواهرزادهاش داشت، باعث تعجب یونگی میشد. ممکنه تهیونگ فقط زمان هایی که باهاش تمرین میکرد، شبیه یه انسان دست و پا چلفتی رفتار میکرد تا بتونه داییش رو حرص بده؟!
پسر بزرگتر سرشو کج کرد و نوچی زیرلب گفت.
- تو فقط بخاطر حرص دادن من انقدر بد بازی میکردی درسته؟!'چی میشه اگه برای يک لحظه هم که شده، شکاک بودنتو کنار بزاری و حرفمو باور کنی مین یونگی؟! مگه منم مثل تو رفتار میکنم تا حرصت بدم؟!'
دستشو پشت گردنش کشید و با زبونش لبهاش رو تر کرد.
یونگی در حال حاضر به اندازهی کافی توی دبیرستان و خونه تحت فشار قرارش میداد، معلوم نیست اگه از راز کوچیک تهیونگ هم باخبر میشد چه کارهایی میکرد.
احتمالا تعداد پوزخندایی که توی یک روز به خواهرزادهاش میزد دوبرابر میشد!- نمیتونی باور کنی که منم فقط خواستم مثل بقیه بازی کنم و مورد تایید تو قرار بگیرم؟!
مورد تایید مین یونگی؟! پسرک واقعا انتظار داشت یونگی این دروغ بزرگشو باور میکنه؟!
تهیونگ نیاز داشت یکی بزنه تو گوشش تا از چرت و پرت گفتن دست برداره.گوشیش رو از کنار دست یونگی برداشت و سعی کرد خودشو مشغول گشتن توی فضای مجازی نشون بده، اینجوری حداقل برای چند دقیقه هم که شده میتونست از زیر نگاه کنجکاو یونگی فرار کنه.
پسر بزرگتر چرخی به چشماش داد و نفس صداداری کشید. تهیونگ میخواد مورد تاییدش قرار بگیره؟! بهونهای بهتر و واقعی تر از این وجود نداشت؟!
گوشی رو از توی دست هاش بیرون کشید و قبل از اینکه بهش اجازهی باز کردن دهنش و غرغر کردن رو بده، دوباره یه سوال تکراری پرسید.
- چرا انقدر پیشرفت کرده بودی؟! مطمئنم دلیل خاصی داره.پسر عصبی از روی صندلیش بلند شد و دست هایی که توی آستین های بلند هودی سبزش پنهان شده بودن رو مشت کرد.
تهیونگ چقدر دیگه باید دربرابر این سوال های داییش سکوت میکرد و چیزی نمیگفت؟! ولی احتمالا اگه سکوت میکرد خیلی بهتر میشد!- من به هیچ عنوان برای کارم دلیل خاصی نداشتم و توهم حق نداری فکر کنی همهی این کارها بخاطر این بود که میخواستم جلوی کراشم دست و پا چلفتی بنظر نیام! دیگه دربارش حرف نزن.
چند لحظه بعد متوجه حرفی که زده بود، شد. تهیونگ حتی نمیتونست راز کوچیک خودشو حفظ کنه!
حداقل بهش نگفته بود کراشش کیه، اما دایی سمجش با فهمیدین این موضوع دست از سرش بر میداره یا به پرسیدن سوال های بیشتر ادامه میده.لبخند کوچیکی که بیشتر شبیه پوزخند بود، روی لبهای مین یونگی شکل گرفت: که اینطور!
سعی کرد حدسی دربارهی شخص ناشناسی که پسر موفرفری دوستش داشت بزنه.
- کراشت کیه؟! پارک جیمین؟!'اگه بهش بگم آره دست از سرم برمیداره اما از طرفی جیمین وقتی بفهمه چیکار کردم، با ریختن سم توی هات چاکلتم جوری میکشتم که همه فکر کنن یه سکتهی عادی بوده!'
سرشو به طرف تکون داد و فرضیهی مسخرهی یونگی رو رد کرد.
- من به هیچکس علاقهای ندارم. اون حرفی هم که بهت زدم فقط ار روی عصبانیت بود پس بد برداشت نکن باشه؟!پسر بزرگتر هم به تقلید از تهیونگ، از روی صندلیش بلند شد و بدون ذرهای توجه به پسرک گفت: جئون جونگکوک؟!
یونگی فقط داشت به نوبت اسم اطرافیان تهیونگ رو میپرسید تا عکسالعملش رو بعد از شنیدن هر اسم ببینه، اما فکر نمیکرد به همین زودی شاهد چشم های درشت شدهی پسرک باشه!نفس لرزونی کشید و محکم سرشو به نشونهی نه تکون داد و با برداشتن گوشیش به سمت اتاقش دوید که باعث خندهی بلند یونگی شد.
- کیم تهیونگ فکر نمیکردم انقدر ضایع رفتار کنی!
YOU ARE READING
𝐇𝐎𝐖 𝐓𝐎 𝐏𝐋𝐀𝐘
FanfictionヅFᴵᶜ'ˢ Nᴬᴹᴱ : نحوه ی بازی کردن Uᴾᴰᴬᵀᴱ : 𝑶𝒏 𝑮𝒐𝒊𝒏 Cᴼᵁᴾᴸᴱ : ᵞᴼᴼᴺᴹᴵᴺ SCᴼᵁᴾᴸᴱ : 𝚂𝚎𝚌𝚛𝚎𝚝 Gᴱᴺᴿᴱ : 𝙵𝚕𝚞𝚏𝚏،𝚂𝚌𝚑𝚘𝚘𝚕𝚜𝚝𝚘𝚛𝚢,𝙷𝚊𝚙𝚙𝚢𝙴𝚗𝚍 پارک جیمین، کسی که تمام دوران راهنماییش رو توی محبوبیت و عشق غرق شده بود حالا پا به دبیرستان گ...