بعد معارفه های لازم و دیدن پروندم گفت _ خوب شما هیچ رایحه ای ندارین ... هیچ سمی توی بدنتون نیست... گرگتونو حس نمیکنین... متاسفم که اینو میگم ولی ... اهه گرگتون به احتمالاتی از بین.. از بین رفته خیلی خیلی متاسفم.
جئون با شوک بهم نگاه کرد و دستمو گرفت و سعی کرد دلداریم بده..
وایسین الان باید بخاطر گرگ نداشتم ناراحت بشم؟؟ اوکی پس میشم
ابروهامو بهم نزدیک کردم و چشمامو پر اب کردم دستمو روی دهنم گرفتم و با شوک به دکتر نگاه کردم و گفتم _ مطمئن هستین... یعنی خوب.. اخه.. هیچ هیچ راهکاری ندارین؟
دکتر با دیدن ریکشنم یکم هول شد دستمال کاغذی و گرفت سمتم و گفت _ نه .. نه نه نگران نباشین من نگفتم راهی نیست ... فقط وضعیت فعلیتون اینه ... ما اینجاییم که به شما کمک کنیم.
رو به جئون گفت _ میشه لطفا چند دقیقه بیرون باشین لطفا؟
جئون سری تکون داد و بلند شد از اتاق رفت ... دکتر سمت من برگشت توی چشمام زل زد و گفت _ واقعا میخوای که گرگت برگرده؟ ... این تصمیمی که داری میگیری راه برگشتی نداره.
خوب الان جدی شد من گرگ میخوام؟.. قطعا نمیخوام و اصلا نمیدونم چطوری میشه داشتش پس گفتم _ نه نمیخوام.
دکتر سری تکون داد و گفت _ همین فکرو میکردم پس کارمون تمومه .. ولی اگه یه روز خواستی گرگی داشته باشی این کارت منه میتونی برگردی.. بعد کارتی از داخل کشو بیرون اورد و داد بهم..خوب دکتر عجیبیه ولی باهوشه کارتو ازش گرفتم و از مطبش خارج شدم جیون با دیدنم اومد سمتم و گفت _چیشد؟
گفتم _ بهم گفت نمیتونه فعلا کمکی بهم بکنه اول باید وضع جسمانیم خوب بشه.
خوبی آیدل بودن اینه که یاد میگیری چجوری دروغ بگی که بقیع باور کنن شاید شما خوشتون نیاد ولی زندگی واسش مهم نیس از چی خوشتون میاد
جئون با ناراحتی که مشخص بود سرشو تکون داد اومد پشت ویلچر و با هل دادنش به راه افتادیم
توی ماشین نشسته بودیم که پرسیدم _ الان کجا میری؟
اونم ساده گفت _ تو رو میرسونم خونه و میرم شرکت.
وااااای نهههه از الان حوصلم سر رفته بازم برم تنها بمونم تو خونهههه گااااد نمیخواام وایسا گفت شرکت؟ همممم
منطور دار پرسیدم_ دقیقا کارت توی شرکت چیه؟
جئون هم بی حواص گفت _ من رئیس و سهام دار اصلی شرکت داروسازی ام برای امگا ها بتاها و الفاها داروهایی میسازیم که خوب ... بیخیال چطور؟
لبخند شیطانی زدم اهه جئون عزیز دلم خیلی واست میسوزه احتمالا باید روم اب و نمک بپاشی تا ازت دور بشم...( اب و نمک شیطان و دور میکنه😂)
ESTÁS LEYENDO
وقتی که میمیری / Kookv
Fanficمن کیم تهیونگم یه خواننده مشهور با کلی دب دبه و کب کبه و خوب قضیه من از اونجایی شروع شد که من مُردم نه اشتباه نخوندی واقعا مُردم و از اونجایی که شانس عنی دارم به جای رفتن به بهشت و رسیدن به حوریای رنگا وارنگ با کون مبارک افتادم تو دنیای امگاورس-_- ت...