پارت اخر

3.1K 385 82
                                    


امگای منم که از خداش بود و مثل الان داشت تو دلم بپر بپر میکرد خیلی دوست داشت بیاد بیرون و خودی نشون بده ولی جیمین گفت که بخاطر حاملم و این قراره اولین تغییر شکلم باشه باید تا وقتی که بچه ها به دنیا میان صبر کنیم

عاا عاره ما ارتباطمون با فرشته ها رو با گوشی ادامه دادیم

صدای جونگکوک توی گوشم پخش شد _ ته باید بیدار شی .

دماغم و به گردنش مالیدم و گفتم _ نههه میخوام همینجا بمونم .

جونگکوک لبخندی زد و روی چشمم و بوسید و گفت _ باید صبحونه بخوری بعدش بریم واسه پیاده روی .

با خواب آلودگی گفتم _ قبلا تو خونه پیدات نمیشدا همش سر کار بودی پاشو برو سر کارت میخوام بخوابم

با معلق شدن توی هوا فهمیدم جونگکوک بلندم کرده اهی کشیدم و به گردنش چسبیدم بیخیال وقتی برگشتم میخوابم

/////////////

۴ ماه بعد

جئون فاکینگ جونگکوکککککککککککککککککک

دیکتو میکنم میزنم سر در اینجاااااااااااا تا مردم درس عبرت بقیه بشه ... با حس بیشتر شدن درد دست جونگکوک و گرفتم و با بیشترین توانم گازش گرفتم

دکتر گفت _ بیشتر زور بزنن . دست جونگکوک و در اوردم و داد زدم _ دیگ بیشتر از این زور بزنم رودم میاد بیرون بکششش بیرون دیگه.

با حس خارج شدن یه چیزی از بدنم نفس سنگینی کشیدم با به یاد اوری قل دیگ دادی زدم و باز شروع کردم به زور زدن من دیگ غلط بکنم حامله بشممم تا سه ماه جونگکوک حتی حق نداره نزدیک اتاقم بشهه اصلا میرم با مامان باباش زندگی میکنمممم اونم طوله هاشو نگه داره به من چه

با حس خارج شدن برای دومین بار دیگه نتونستم خودموو نگه دارموو به خواب رفتم

////////

وااای خیلی گوگولیننن ... چرا تهیونگ به هوش نمیادد؟

کی کمپوتارو تموم کرده؟ ... یا چرا طوله نامجون و اون یکی بچه تهیونگ چسبیدن بهم؟؟
نامجون بس کن اونا یه روزشونه داری چیکار میکنی؟ یااا تو همین الان سر بچه یه روزه غیرتی شدی و از یه بچه یه روزه دیگه دورش کردی؟؟آر یو اوکی برو؟
جییین انقد خودتو تو اینه نگاه نکن چیزیت نشده ؟
مامانن بابااا انقد از بچه ها عکس نگیریننن .

با صدای هم همه چشمام و باز کردم و چشمام با دیدن نامجون هیونگ که سعی میکرد دوتا بچه رو از هم دور کنه و اقا و خانم جئون که مثل پاپاراتزی ها فقط داشتن عکس میگرفتن و جونگکوکی که سعی میکرد اوضاع و درست کنه و جیمین و جیهوپی که سعی میکردن بدون لمس کردن بچه ها نازشون کنن شوگا هیونگم یه گوشه نشسته بود و داشت کمپوتی داخل دهنش میزاشت.

وقتی که میمیری   /  KookvOpowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz