با لبخند دست دیگه ای به طناب کشیدم رو به جیمین پرسیدم _ امادس؟
جیمین با نشون دادن لایکش گفت که امادس .
لبخند دیگه ای زدم و با قدم های اروم ولی اغواگر رفتم سمت هوا سئونگ که بدنش داشت از ترس میلرزید
دست و پاهاش با طناب بسته شده بود و داشت با تعجب به ما نگاه میکرد با صدای ترسیده و با لکنت گفت _ ش... شما کی هستین؟؟ از من چی میخواین؟؟ پوول ... اگه مشکلتون پوله هرچقد بخواین بهتون میدم .
در حالی که دستامو پشتم زده بودم و داشتم نوچ نوچی میکردم جلوتر رفتم و به شوگا اشاره کردم به یک متریش رفتم و داد زدم _ بوووم و تبدیل با خود واقعیمون شدیم .
از ترس عقب پرید و روی زمین افتاد جونگکوک اومد سمتش و بلندش کرد و روی لبه کوه گذاشتش
بازم جلو رفتم و اون یکم عقب رفت وقتی به یه قدمیش رسیدم بی هوا پامو بالا بردم و یکی تخت سینش کوبیدم و از کوه به مایین پرتش کردم
صدای جیغش روحم و جلا داد با ذوق بالا پایین پریدم بقیه هم داشتن با لبخند نگام میکردن
خودمو توی بغل جونگکوک پرت کردم و گفتم _ یه بار دیگ یه بار دیگه . جونگکوکم با دیدن ذوق من لبخندی زد و رفت پیش جیمین و طناب و کشیدن بالا
دوباره بدن لرزون هوا سئونگ بود که جلوم پدیدار شد
با دیدن شلوار خیسش با چشمای گشاد با دست بهش اشاره کردم و با خنده گفتم _ این الان شلوارش و کثیف کرده؟اومو اومو اومو
مثل خرگوش پریدم رفتم سمتش و دوباره پرتش کردم پایین و صدای جیغ و داداش بود که باز روحمو و جلا داد
بعد از چند بار تکرار پرت کردنش و باز برگردوندش
جیهوپ گفت _ خسته نشدی؟ این ۱۷ امین باره
با ذوق برگشتم سمتش و گفتم _ میشه یه کار دیگم باهاش بکنم ؟ کمکم میکنی؟
در حالی که سرشو به چپ و راست تکون میداد گفت _ اههه حیف ایدل مورد علاقمی ... چی میخوای؟
نیشخندی زدم و رفتم سمتش
وقتی نقشمو تعریف کردم با خنده گفت _ واقعا میخوای همچین کاری باهاش بکنی؟
با خنده سری تکون دادم که گفت _ باشه باشه
توی کمتر از نیم ساعت همچی اماده شد .
نامجون روی یکی از دروازه ها نشسته بود و در حالی که یه میکروفون دستش بود شروع کرد به صحبت کردن
نامجون _ خوب امروز میخوایم یه مسابقه منصفانه بین دو گروه برگزار کنیم گروه اول تهیونگ جونگکوک جین و گروه دوم شوگا جیهوپ و جیمین هستن ... و خوب توپ بازی هم مهمان افتخاریمون هوا سئونگ هستن... بازی از این قراره که شما با ماشین هاتون میزنین به توپ و سعی میکنین توپ و وارد دروازه بکنین هر کس بتونه گل بیشتری بزنه برنده بازی میشه...
VOCÊ ESTÁ LENDO
وقتی که میمیری / Kookv
Fanficمن کیم تهیونگم یه خواننده مشهور با کلی دب دبه و کب کبه و خوب قضیه من از اونجایی شروع شد که من مُردم نه اشتباه نخوندی واقعا مُردم و از اونجایی که شانس عنی دارم به جای رفتن به بهشت و رسیدن به حوریای رنگا وارنگ با کون مبارک افتادم تو دنیای امگاورس-_- ت...