گرگ درون

2.8K 541 69
                                    

خشکیده سر جام وایسادم ... کوکی داره سختی میکشه... بخاطر من...

نفهمیدم بعد از اون چطوری برگشتیم  کل مسیر تو فکر بودم... باید از یکی کمک بگیرم ولی کی؟؟

جین هیونگ؟؟... فکر نکنم سرش خلوت باشه تازه ممکنه به کوک هم بگه ... برم پیش دکتر پارک؟؟... نه باید اول مطمئن بشم

با رسیدنمون به خونه کوک گردنشو خاروند و گفت_ تهیونگ ... من یه جلسه فوری توی شرکت دارم باید برم ولی... زنگ زدم یکی بیاد مراقبت باشه فقط امروز باشه؟؟

با کنجکاوی پرسیدم _ کیه؟؟

همون لحظه زنگ در زده شد و چند دیقه بعد شینی بود که جلوم وایساده...

شنیدین میگن مه و خورشید و فلک در کارند کمکش کنن... منم نشنیدم ولی این تنها توجیه 

جلوی لبخند خبیثمو گرفتم و گفتم_ من از پرستار بدم میاد... ولی شین اشکالی نداره

رو به شین گفتم_ سلاممم... چطوری؟

وقتی کوکی خیالش راحت شد لباساشو عوض کرد و راه افتاد

همین که درو بست فوری دست شین و گرفتم و کشوندمش روی مبل...شین با تعجب داشت به رفتارام نگاه میکرد .. ولی فعلا سوال مهم تری داشتم

پرسیدم_ شین تو قشنگ از گرگ درون اینا آگاهی دیگ چنتا سوال دارم

شین لبخندی زد و گفت_ راجب گرگ درونته؟ چیزی حس کردی؟

با بیخیالی گفتم _ نه اونو بیخیال... ربط گرگ درون و با رابطه داشتن میدونی؟؟

شین _ اصل رابطه با همون گرگ درون شروع میشه... ذات آلفاها اینه که روی گرگ های دیگ تعصب داشته باشن و ازشون مراقبت کنن... امگاها هم ذاتا دوس دارن مورد حمایت قرار بگیرن و دوست داشته بشن... ولی بتاها خوب اونا یکم گرگ هاشون ضعیف تره ولی خوب اوناهم نیاز دارن گرگ پارتنرشونو حس کنن

با شک پرسیدم_ یعنی ممکنه اگه گرگ درون نداشته باشی پارتنرت اذیت بشه؟

شین همی کرد و گفت_احتمالش خیلی زیاده... گفتم که گرگ ها ذات متفاوتی دارن و اگه نتونن ذاتشونو به خوبی بیان کنن گرگشون به نسبت هر چی بیشتر , بیشتر اذیت میشه

این اطلاعات جدید داشت جدا اذیتم میکرد... ولی باید بیشتر بدونم

پرسیدم_نهایت اذیت شدن چیه؟

شین _ نهایتش از بین رفتن گرگه... ولی خوب از بین رفتن گرگ 99درصد باعث مرگ اون شخص میشه 0.99درصد زنده ها هم دیوونه میشن... اون 0.01درصد هم تویی که بخاطر تراما فراموشی گرفتی و به شکل معجزه آسایی سالمی.. و خنده ریزی به تهش اضافه کرد

الان باید پاشم اذیتش کنم بخاطر این خنده تهش ولی فعلا گشادیم میشه و باید فکر کنم

همم یعنی باید برم پیش دکتر پارک بگم گرگ درون میخوام؟ جئون جونگکوک این چه مرضیه که دچارم کردی

من و چه به گرگ درون اخه... البته بدم نیستا هم رنگ جماعت میشم.. ولی اخه چطو گرگ بگیرم... با قرص و اینا؟ ... یعنی میتونم تبدیل به گرگ بشم؟ ... تو کتاب میگفت فرایند دردناکیه؟ ... خوب میتونم تبدیل نشم... اهه چه فاکی به سرم کنم..

بهتره شب با کوک حرف بزنم ... تا اون موقع هم خوب بهش فکر میکنم که میخوام یا نه

ولی باحال میشه اگه تو دنیای خودمون بودم میتونستم مثل سوپر من بشم... ولی خوب از اونجایی که انسان های بیشعورم زیاد بود ممکن بود زندانیم کنن ببرنم ازمایشگاه کلی بلا سرم بیارن...

قطعا از شانس قشنگم مورد دوم میشد .. تازه کی میتونست با یهو گرگ شدن من کنار بیاد حتی اگه میخواستم نجاتشون بدم هم از تترس قبض روح میشدن

وااای فک کن یکی بیاد واس نجاتت بعد بگی اوهه رومئوی من ... بعد یهو تبدیل به گرگ شه ... خدایی شخصا میرم پیش ام رباها قایم میشم

آییش الان همه مشکلات حل شده من نشستم فانتزی میزنم...

تا شب با شین کارای مختلف کردیم ... بدبخت واسه سه روزمون غذا پخت ... حتی یکمم توی تمیزکاری کمک کرد... هعیی من چرا زودتر این و برنگزیدم... بخدا خیلی بچه خوبیه

شب بلخره کوکی اومد و شین رفت ... دور میز غذا رفتیم و نشستیم داشت غذا میخورد پس الان بهترین موقعیته ...

_ امم... میگم... میخوام باز برم پیش دکتر پارک.

دست از غذا خوردن کشید با نگرانی گفت _ چرا چیزی شده؟؟ مشکلی داری ... درد داری؟

لبخندی به نگرانیش زدم و گفتم _ نه... راجب گرگ درونمه ... میخوام یه گرگ درون داشته باشم...

کوک لبخندی زد دستم رو توی دستش گرفت

شامش که تموم شد اومد سمتم بغلم کرد از روی ویلچر بلندم کرد و باهم به اتاق رفتیم روی تخت گذاشتم و خودشم اومد روی تخت منو به خودش تکیه داد و محکم بغلم کرد.... هیچی نگین قلب خودم به حد کافی داشت از سوییتیش منفجر میشد

سرش و روی شونم گذاشته بود و داشت استراحت میکرد... منم سرمو روی سرش گذاشتم و محکم بغلش کردم

کوکی _ خیلی ناراحت بودم که امروز با پرستارت تنها موندی...

اهی کشیدم و گفتم _ اخرشم یه پرستار بستی به ریشم...
کوکی _ اگه پرستار پیشت باشه خیالم راحت تره ...

موهاشو یکم نوازش کردم .. فکر کنم از نرمی موهاش قبلا بهتون گفتم .. نرم تر از ابریشمن و بوی خیلی خوبی میدن ....

گفتم _ خوب حداقل بودن شین به صرفه بود توی تمیزکاری و پخت و پز کمک کرد ... تازه اشپزیشم خوب بود دیدی؟

یهو با چشم های ریز شده بهم زل زد و خصمانه گفت _ شین؟

با اهی توی صدام گفتم _ فکر کنم از یه ادم حسود خوشم اومده ... چه میشه کرد .

دستمو از دو طرف روی صورتش گذاشتم و یکم فشار دادم تا لباش بیرون بیاد ... سرم رو نزدیک بردم و بوسه ای روی لباش گذاشتم .

نیشهاش یهو باز شد و محکم تر بغلم کرد

///////////

توی چشمای دکتر پارک زل زدم و گفتم _ میخوام یه گرگ درون داشته باشم...

دکتر پارک به صندلیش تکیه داد و گفت _ بهت هشدار میدم ... راه برگشتی نداره ...

وقتی که میمیری   /  KookvOnde histórias criam vida. Descubra agora