با هر خطی که میخوندم چهره کوک آشفته تر میشد و حس برانگیختگیش بیشتر یهو کوکی به سرفه افتاد و صداش توی مغزم پلی شد
_کیم تیهونگ تمومش کن _
با پوزخندی روی لبم توی باندمون گفتم _ تازه اولشه الفاا...
با دیدن اینکه نزدیکه جلسه تموم بشه سریع پاشدم جیم بزنم
صداش توی مغزم پلی شد _ بهتره سر جات بمونی وگرنه تنبیهت سخت تر میشه.
توذهنم پوزخندی بهش زدم که نمیدونم دید یا نه ولی گفتم_ اگه میتونی من و بگیر
ازاتاق خارج شدم توی ذهنم همش میگفتم که باندو قط کن تا نتونه ذهنم وبخونه با رسیدن به پله های اضطراری روی پله های وسط وایسادم ... باور کنین پله های اضطراری بهترین راه فراره
یهو صحنه صبحونه که داشتم سیکس پکاشو دید میزدم توی ذهنم پخش شد مرتیکه هی میخندید هییییییییییع شنیدههههه شنیدههه
کیم تهیونگ نه تنها کونت عابروتم به فاک دادییییی
سریع توی باند پرسیدم_ از کی میتونی حرفای توی ذهنمو بخونی
کوکی با لحن پوزخند مانندی گفت_وات د شت ایز گویینگ آن... بگین که من همچین غلطی نکردم... اینکه تا نافمهه
با حالت نمایشی سرمو کوبیدم به دیوار....به ارتفاع وسط پله ها تا زمین نگاه کردم یعنی اگه از اینجا بپرم میمیرم؟؟.. منکه یه بار مردم وال
با باز شدن یهویی در برگشتم سمتش کوکی با چشمای آتیش بارونش زل زده بود بهم
سریع به سمت مخالفش دوییدم و اونم پشت سرم در حال دویدن بود
نزدیک سه تا راه پله پیچ در پیچ همینجوری دوییدم که بلخره نفس کم آوردم ...با کوبیده شدنم به دیواردر حالی که نفس نفس میزدم به کوکی نگاه کردم توی چشمای هم زل زدیم
کوکی یه دستشو کنارم روی دیوار گذاشت وبا شیطنت گفت_ خوب کجا بودیم..
درحالی که دنبال یه راه فرار بودم گفتم_کجا..آها توی راه پله شرکتیم دیگ..
دستش رواز روی دیوار به داخل موهام فرستاد و خودشم مماس با بدنم وایساد جوری که با هر نفس کشیدنمون بدنامون باهم برخورد میکرد
آروم گفتم_الان توی شرکتیم ممکنه یکی بیادا... برای خودت بد میشه
بخاطر هیجان صدام میلرزید و پاهامم یکم سست شده بود
کوکی پوزخندی زد ...توی صورتم خم شد نفس توی سینم حبس شد ... لباشو به لاله گوشم چسبونذ با صدای بمش زمزمه کرد_وقتی داشتی شیطونی میکردی به این فکرنکردی که توی شرکتیم؟
با عجزصداش کردم_کو..کی
و لبام بود که اسیرلباش شد... با اشتیاق زیاد لبامونو روی هم حرکت میدادیم مک میزدیم و گازهای ریز میگرفتیم
ESTÁS LEYENDO
وقتی که میمیری / Kookv
Fanficمن کیم تهیونگم یه خواننده مشهور با کلی دب دبه و کب کبه و خوب قضیه من از اونجایی شروع شد که من مُردم نه اشتباه نخوندی واقعا مُردم و از اونجایی که شانس عنی دارم به جای رفتن به بهشت و رسیدن به حوریای رنگا وارنگ با کون مبارک افتادم تو دنیای امگاورس-_- ت...