Selfish

1K 111 28
                                    


Lisa:

شیشه ماشینو دادم پایین و با تعجب به دختر مو مشکی ، با چشمای کشیده گربه مانندش که با ارامش به کمک شیشه ماشین من رژ لب قرمزشو ترمیم میکرد خیره شدم ! با دیدن من چهره خندانش رنگ تعجب گرفت و انگار از اینکه یکی داخل ماشین بوده کمی خجالت کشید و با تیله های قهوه ای سوختش به من خیره شد و یهو انگار برقش گرفته باشه معذرت خواهی کرد و سریع از من دور شد!

پوفی زیر لب گفتم و از ماشین پیاده شدم، کت و شلوارمو مرتب کردم و به سمت بزرگترین و معتبر ترین دانشگاه سئول (SEOUL NATION UNIVERSITY ) قدم برداشتم ...

بعد از یه پارت کوتاه خوش و بش با اساتید دیگه دانشگاه به برنامه درسیم یه نگاه انداختم و به سمت طبقه دوم راه افتادم و پشت درب کلاس ایستادم، تقه ای به در زدم و بعد از چند ثانیه در کلاس رو باز کردم، همهمه ای که چند دقیقه پیش از پشت در بسته شنیده میشد جای خودشو به سکوت مطلق داد و چشم هایی که منو دنبال میکردند تا جایی که بالاخره وسط کلاس ایستادم و رو به دانشجوها کردم.

با زبونم لبامو تر کردم...
"لیسا مانوبان هستم استاد جدید مدیریت MBA ، اگه در جریان باشید به جای اقای سو اومدم، خانم سونگ جوری که برای من تعریف کردند ایشون خیلی مهربون و شوخ بودند و به خاطر مشکلاتی که براشون پیش اومده من به جای ایشون میزبان شما هستم . خب من یه قانونایی دارم که ملزمه این جلسه براتون بازگو کنم تا پایان ترم به مشکل برنخوریم "

دستامو بهم گره زدم و در راستای کلاس قدم زدم
"دلم میخواد دانشجوهام درس براشون توی روزمره زندگی به درد بخوره به جای اینکه فقط و فقط بخوام این کتابو به پایان برسونم. همکاری شما نمره و تاثیر بیشتری نسبت به نمره برگه سوالاتتون داره، بدون اجازه حق ندارید برید بیرون ، هر غیبتتون نمره منفی براتون لحاظ میشه ، از شوخی ها و کارایی که در شانتون نیست توی کلاسم خودداری کنید و سر موقع توی کلاس حاضر باشید وگرنه باید تا پایان کلاس روبروی همه این گوشه "
به گوشه ای از کلاس که تقریبا نزدیک در بود اشاره کردم "بایستید."
مکث کوتاهی کردم " خب لطفا خودتونو معرفی کنید تا بیشتر باهم اشنا بشیم"

تک تک بچه ها خودشونو معرفی کردند که به نظرم یکی از اون میون چهره اشنایی داشت! سرشو خم کرده بود وزیر لب زمزمه کرد "کیم جنی" زیاد بهش توجه نکردم تا اینقدر ناراحت نباشه ! شاید فکر اینکه با استاد جدیدش همچین رفتاری داشته یه خورده نگرانش کرده! با لبخند به نفر بعدی اشاره کردم تا خودشو معرفی کنه .

شروع کردم به تدریس "MBA تا حد كمی به شما یاد میده كه در ایجاد یا توسعه یك کسب‌وکار چگونه اولین باشید، اما تا حد بسیار زیادی به شما یاد می‌ده که چگونه در کسب‌وکار خود و در بازار رقابتی بهترین باشید. ..."

مثل همیشه درسو تا جایی ک میتونستم اسون بیان کردم! ده مین باقی مونده کلاسو انتراک دادم و اجازه خروج دانشجوهارو هم دادم و شروع به تمیز کردن کتابا و وسایلم ک روی میز ولو شده بودند شدم...

play hot (jenlisa)Where stories live. Discover now