one inch

355 54 20
                                    


آروم دستمو گرف و مراقب بود تا به زخمام برخورد نکنه! گرمای دستش تسکینی برای دردم بود . با این حال سوزش دستم کمی اذیتم میکرد . خودمو بیخیال نشون دادم و کنار استاد ، همینطور که دستام توی دستش بود ! قدم به قدم کنارش راه میرفتم ..

حس خوبی داشت؟ نمیدونم !!
اینکه کنار یه استاد دانشگاه اینطوری راه بری خیلی حس عجیبیه اسمش حس خوب نیست ، ....اممم .... نمیدونم خفنهههه!

غرق در لذت از این حس بودم که استاد ایستاد و در ماشنیشو برام باز کرد!
یوهاااا فکرشو بکنین یه استاد که همه مجذوبشن در ماشینو براتون باز کنه و شمارو راهنمایی کنه توی ماشین ، میفهمید میتونه چه حس خوبی داشته باشه؟!!

هنوز توی بهت بودم که سوار ماشینش شد!

"قراره کجا بریم؟"
چند لحظه سکوت! اما هیچ جوابی نداد! پوفف خسته کنندس! اطرافو دید میزدم اما هیچ چیز هیجان انگیزی نبود . استادم که سکوت کرده بود . باید هر طور شده از این بی حوصلگی در میومدم
"آهنگ"

بدون اینکه سرشو برگردونه یا به خودش زحمتی بده نگاهم کنه فرمونو چرخوند و گفت
"چی؟"

لبخندی از سر رضایت زدم . بهش نگاه میکردم ! من به اون خیره شده بودم ! جذب آدمی که همین چند وقت پیش ازش متنفر بودم! دلم نمیخواد دوسش داشته باشم اما انگار سریعتر از اون چیزی که بخوام اتفاق میفته و میدونم اون ذره ای به من اهمیت نمیده ...
"آهنگ دارید؟"

"نه"
پوف همین؟ نه؟؟ واییی خداا

"پس بگو کجا میریم"
برگشت و با خشم نگاهم کرد یه لحظه ترسیدم و سرمو انداختم پایین ؛ که به نظر خودش متوجه شد که نگاه بدی داشته، سرشو برگردوند و جواب داد
"داروخونه"

همین یه کلمه کافی بود ! کفایت میکرد در هر حال الان میدونم کجا میریم و چرا میریم..

ریز میخندیدم راستش خوشحال بودم که براش مهمم ! توی ذهنم دو تا آدم عروسکی رو تصور کردم که هر کدوم یه تکه از قلب نارنجی رنگی رو توی دستشون داشتن و یه پله به هم نزدیک تر شدن .

داشتم کیف میکردم که استاد اضافه کرد
"این دلیلی نمیشه که تو برام مهم باشی"

واتت؟؟ اون ذهن منو میخونه؟؟ چطور؟. لبخندم ماسید . توی دلم لعنتی نثارش کردم و با غضب گفتم
"چرا فک میکنی برام مهمه ک برات مهم باشم؟"

"کافیه خودتو توی آینه ببینی "
سرمو برگردوندم و به آینه بغل ماشین که بسته بود خیره شدم! من خودمو میدیدم اما هیچ اثری از اینکه مشخص بشه برام مهمه نبود!

گنگ به صورت رنگ پریدم خیره شده بودم . از داخل کیفم رژ مورد علاقمو برداشتم و روی لبام کشیدم ! و بعد اونارو به هم مالیدم!

صورتمو به سمت استاد برگردوندم که همون لحظه پارک کرد و برگشت به سمت من ، لبامو چن بار روی هم زدم و آخرش یه چشمک برای استاد فرستادم .

play hot (jenlisa)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora