Hot hands

551 96 36
                                    

دانشگاه سئول
اخرین کلاس روز شنبه با استاد مانوبان :

موقعی که  کلاس تموم شد با بغض وسایلمو جمع کردم الان باید کجا میرفتم ؟! چیکار میکردم.

همینطور ک اخرین نفری بودم ک از کلاس بیرون میرفتم صدای استادو از پشت سر شنیدم.

"کیم جنی بودی درسته؟"

بغضمو فرو بردم و اروم برگشتم
"بله استاد"

"چطوره برای جبرانش منو تا خونم همراهی کنی "

بی پروا پرسیدم " جبران چی؟"

"اون کار مزخرفتتت خانم کییییم"

"اهاااا باشه استاد "

******************

Lisa:

یه جوریه! توی خودشه معلوم نیس کجاس ... ذهنش بدجوری درگیره؛ سر کلاس هم حواسش جمع نبود ...

باورم نمیشه که قبول کرد ! اما انگار اصلا متوجه این موضوع نبود که قراره بیاد خونه من.

موهای مشکیشو دم اسبی بسته بود و باز هم رژ قرمزش روی لباش جا داشت؛ لباس سفید رنگی که به زور برجستگی ها بدنشو می پوشوند ، به تن داشت و ترقوه ها و دستا و پاهای سفیدش معلوم بود ، استروم (کسی که اندام مانکن مانند داره ) توپر قدبلند بود .گونه هایی پر و لبخند کجی روی صورت داشت . با چشمان قهوه ای به من زل زده بود . اما ذهنش اینجا نبود.کیف صورتی رنگشو روی دوشش جابه جا کرد . روی اون یکی دوشش کوله ای طوسی که رنگو رویی نداشت ، انداخته بود که به خاطر وسایل داخلش  پوف کرده بود ولی مشخص بود سنگینی زیادی نداشت .

سری برای بی هوا بودنش تکان دادم و وسایلمو جمع کردم . در حین رفتن دقیقا موقعی که دم در ایستاده بودم تا از کلاس خارج بشم متوجه شدم که هنوز سرجاش میخکوب شده ، بلند صداش کردم

"نمیاییییی؟"
که از جاش پرید و صورتشو برگردوند و وقتی منو دید تعجب کرد ! هنوز هم توی صورتش نگرانی موج میزد.

هم قدم باهم راهرو طولانی پله های دانشگاه رو طی میکردیم که خانم  سونگ جلومونو گرفت و شروع به داد و فریاد کرد:

"خانم کیممممم اطلاعی دارین که امروز باید شهریه رو بپردازید دیگههههه؟"

سرشو انداخت پایین و از دل پر دردش شروع به گریه ارومی کرد. قطره های اشکش از روی گونه های به خون کشیدش سرازیر میشد و از زیر چونش به روی زمین می افتاد. نمیتونستم این وضعیت رو قبول کنم.

****************

Jennie:

باورم نمیشه خانم سونگ جلو همه بازم ابرومو برد ..اون از دل من خبر نداره .

نمیدونم چطور شد که اشکام سرازیر شد چندی نگذشت که استاد خانم سونگ رو برد اونطرف تر و توی گوشش زمزمه هایی کرد. خب معلومه داره دست به سرش میکنه . حتما اخراج شدم هه استادم که توی این وضعیت داره به بدبختی من باهاش میخنده ؛ زنیکه...... ( این فحشا از جنی بعیده😥)
اشکامو با پشت دست پاک کردم و نزاشتم کسی ضعفمو  ببینیه.
بچه های دانشگاه رو میدیدم که ریز ریز میخندندو زیر گوش هم پچ پچ میکنند.

play hot (jenlisa)Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang