Jennie:
چشمامو باز کردم، خبری از لیسا نبود! پیراهن نقره ای همراه با دامن نسبتا بلندی تنم بود. پتو رو کنار کشیدم. آروم خزیدم و به عاج تخت تکیه دادم! خواستم بلند شم که درد عجیبی بین پاهام پیچید. دندونامو به هم ساییدم! بازم سعی کردم بلند شم اما تکون دادن پاهام هم برام سخت بود. درد عجیبی همراه با سوزش برق آسایی رحمم رو به هم میفشرد و پوسیمو به آتیش میکشید! نفس عمیقی کشیدم که لیسا رو همراه با سینیای در دستش دیدم. با دیدنم لبخندی زد. میتونستم نگرانیشو توی تیله های قهوهایش حسکنم.
+ بیدار شدی!_ سلام
کنارم نشست. دستهای از موهام که روی صورتم افتاده بود رو کنار زد و پشت گوشم گذاشت.
+ بهتری؟_ اوهوم خیلی
دروغ پشت دروغ... اولین باری که حقیقتو در مورد حالم گفتم، کی بود؟ یادم نیست...یه تای ابروشو بالا داد، سرشو تکونی داد
+ پس بلند شوبا چشمای گرد شده گفتم
_ امم...نه...اممم+ نه چی؟ نمیتونی؟
نفس عمیقی کشیدم
_ نه نمیتونم+ پس چرا میگی بهتری؟
گوشه لبمو کج کردم !پوفی کشید، از روی سینی کاسه سوپ رو برداشت؛ قاشق پر از سوپ رو جلوی دهنش گرفت و چند باری فوت کرد، بهش اشاره ای کرد و جلوی دهنم گرفت
لبامو به هم نزدیک کردم
_ اووه نههصورتمو جمع کردم
+ چته؟_ از سوپ بدم میاد
+ جنی این برای اینه که بهتر بشی!
با دهن کج گفتم
_ فک نکنم با خوردن سوپ حال پوسیم بهتر بشه! این برای سرماخوردگیه
با کف دست ضربه ای به پیشونیش زد
+ ای لعنتمتعجب پرسیدم
_ چیشد+ اینکه نمیدونم باید چه غلطی بکنم مزخرفه
خنده ای سر دادم!نگران نگاهم کرد
+ بزار از بمبم بپرسمقبل اینکه چیزی بگم کاسه سوپ رو روی پام گذاشت و از اتاق خارج شد. صداشو میشنیدم؛ بیخیالی کردم و به کاسه نگاهی انداختم ! سر قاشق رو پر از سوپ کردم و با امتناع اونو روی زبونم گذاشتم.
خب آخه جنی جان مگه مجبوری دختر؟
کمی از اون رو مزه مزه کردم! عجب طعمی داشت! شوریای که ته زبونم رو قلقلک میداد همراه با طعم عجیبی که تا حالا نچشیده بودم، چیزی بین ترشی و تیزی.دقیقا لحظه ای که آخرین قاشق رو از سوپ میخوردم لیسا وارد شد. گوشیشو توی دستش تکون داد
+ خب فهمیدم باید...با چشمای گرد شده بهم زل زد نزدیک تر شد و با دهن باز به کاسه خالی نگاه انداخت، قاشق رو که هنوز توی دهنم بود تکونی دادم، با تعجب پرسید
+ میخوای برات بیارم؟ هنوزم هستا! فقط به کاسش نیاز دارم
YOU ARE READING
play hot (jenlisa)
Fanfictionشیشه ماشینو دادم پایین و با تعجب به دختر مو مشکی ، با چشمای کشیده گربه مانندش که با ارامش به کمک شیشه ماشین من رژ لب قرمزشو ترمیم میکرد خیره شدم! با دیدن من چهره خندانش رنگ تعجب گرفت و از اینکه یکی داخل ماشین بوده کمی خجالت کشید و با تیله های قهوه ا...