Kindness

379 59 32
                                    

از خواب پریدم بازم خواب اون زنو میدیدم ! سعی کردم از ذهنم دورش کنم چطور ممکنه دو شب پشت سرم هم توی فاصله نصف روز یه خوابو دوبار ببینم ، بی توجهی کردم و به اطراف نگاهی انداختم.

"چند وقته خوابم؟"

"زمان زیادی نشده خانم"

"کی میرسیم؟"

"حدودا 10 دقیقه دیگه"

"تو ماشینت آب نداری؟ خیلی تشنمه!"

"نه خانم ، چند خیابون جلوتر می ایستم و بطری آب میگیرم براتون "

پوفی زیر لب کشیدم
"باشه"

کمی سر جام جا به جا شدم که متوجه خیسی بین پاهام شدم. با دست به پیشونیم زدم ، اینقدر تاثیر گذاشته بود که توی خواب  با دیدنش خیس و با لمس کردنم تحریک شده بودم.... خیلی دلم میخواست پیداش کنم! نه سر لذتی که بهم میداد.... شاید سر کنجکاوی ، توی پسای ذهنم مطمئن بودم که به خاطر کنجکاوی نیس بلکه اون حس ، آره درسته اون حسی که اون به من القا میکرد شدید تر از هر چیزی تموم هورمون های منو به تلالو شدیدی وا میداشت ...درسته من فقط داشتم خودمو گول میزدم تا بازم خودمو توجیح کنم و هنوزم به این باور به ظاهر درستم مطمئن باشم که من عشق بین دو جنس موافقو قبول ندارم.

توی همین خیالات بودم که راننده پارک کنار یه فروشگاه زنجیره ای ایستاد و بعد از چند دقیقه با بطری آب و آبمیوه ای وارد ماشین شد، اونهارو جلوی روم گرفت
"بفرمایید خانم"

تشکری کردم و هردو رو تا ته خوردم واقعا با این وضعیتم لازم بود یکم تشنگیم بر طرف شه! البته شاید بشه بهش گفت عطش ... مگه نه؟

شیشه ماشینو پایین دادم و از هوایی که بین موهام میپیچید لذت بردم، حس دستاش روی بدنم ، هرم نفساش روی گوشم، حرفایی که برام زمزمه میکرد و... و... تمام کاراش باعث میشد هر لحظه تک تک سلولام به لرزه در بیان ...

به خودم گوشزد کردم سری بعد حتما ازش بپرسم کیه ، رشته های افکارم بدجوری به هم پیچیده بود نمیتونستم نفس بکشم، درد اینکه یکی توی خوابای این چند روزم حضور داشته باشه سنگینی مبهمی رو برام رقم میزد، شاید از سر کنجکاوی باشه .. نمیدونم ولی میدونم خیلی دلم میخواد بدونم کیه...

برای خودم زمزمه وار تکرار کردم
"جنییی فقط کنجکاویه فقط کنجکاوی"

از ماشین پیاده شدم و کیفمو روی دوشم محکم کردم و با سرعت به سمت در ورودی خونه عمو شی وو رفتم و با دیدنش پریدم بغلش. دلم براش تنگ شده بود ، درسته خیلی باهم نبودیم اما حس میکردم بعد این همه مدت مثل پدرمه! اونم منو با اشتیاق بغل کرد .

بازوشو برام گرفت و منم با اشتیاق دستمو دور بازوش انداختم و به سمت اتاق ناهار خوری رفتیم ، همونطور که با احترام به سمت صندلی منو میبرد تا بشینم ، بهم لبخند زد . متقابلا لبخند لثه نمامو بهش نشون دادم و شروع به خوردن ماهی شکم پری که وسط میز خودنمایی میکرد، کردم.

play hot (jenlisa)Where stories live. Discover now