Kinky

373 57 34
                                    


لمس دستای استاد روی بدنم و چشیدن لباش اینقدر به کامم خوش اومده بود که هنوزم میخواستم ادامه بدم ، بوسه ای که روی لبام زد چقدر من به این چیزا احتیاج داشتم ، هر چند دیر ولی نیاز من شناخته شده بود ...

زبونش روی پوسیم حس میشد ، طریقه خوردنش هزار بار توی ذهنم فرو نشست کرد و تله های آبیمو ، نارنجی کرد .

قراره بازم انجامش بدم ، خیلی زیاد ، پوزخندی زدم .

عشق یه گوشه نشینی خوشه ، تیره تر از سفید! رنگین کمان ذهنت ، میخوای نباشه ، هست ، دائم ، جلوی روت ، درد داره ؟ اره درکش میکنم ، نفس بکش ، لبخندتو محو نکن ، توی سیاهی شب عکس خودتو دیدی؟ من میدرخشم به طوسی های سفید ماه قسم !

آهه جنیی سر صبی فیلسوف نشو ،
با ترس چشمامو باز کردم ، توی خواب حرف میزدم ، با پشت دست به پیشونیم ضربه ای زدم، حس اینکه چیزی کمه چشم چرخوندم و با جای خالی استاد روبرو شدم.

نگاهی به ساعت انداختم و با شتاب از تختم بلند شدم، همین که به سمت حموم خیز برداشتم تیکه ای از تخت که رنگی شده بود، توجهم رو جلب کرد...

با یاد اوری دیشب، رنگ سرخ صورتم به گچ تمایل یافت، حس اینکه اون باعث شد با دستای خودم لباسمو در بیارم ، جوری که برام خورد، تیرگی سینه هاش و بدنش ، اون پیش من خوابید، قلبم لرزید ، نفس عمیقی کشیدم و چشمامو چند ثانیه بستم، دستمو روی قلبم که میکوبید گذاشتم ! لبخندی زدم و راهمو ادامه دادم . وقت اینکه توی وان بدنمو آروم کنم نداشتم پس دوش رو باز کردم و سریعا خودمو شستم و هر لباسی ک دم دست بود رو پوشیدم، از عمو خدافظی کردم و سوار ماشین راننده پارک شدم و بعد از چند دقیقه به دانشگاه رسیدیم.

ورودی دانشگاه با هه ری روبرو شدم که با آرنجش به شونم زد.
+ نگفتی این شازده کیه که دلتو برده

خنده ریزی کردم
_ نمیدونم

با تعجب گفت
+ نمیدونی؟ بعد اینقدر مصممی که عشقه یا هوس؟

_ بازم نمیدونم

+ چرا داری مخفی میکنی؟

_ چرا باید چیزی رو که مطمئن نیستم واقعیه بازگو کنم؟

+ اما من فکر میکنم تو منو غریبه میدونی!

_ چی شد همچین فکری کردی؟
چیزی نگفت
_ راستی رابطت با جین چطوره؟

+ اومم خوبه! یادته اون دختره که با جین بود؟

_ آره چطور

+ خب جین ووی گوگولیم قصد داشته برام هاپو هاشو بگیره که شانسش ، من زودتر متوجه شدم . البته من باهاش بحث کردم و فکر کردم اون میخواد باهاش بهم خیانت کنه ؛ اما خب اشتباه میکردم . خداروشکر رفع شد و اون قراره امشب با خانوا...

- هه ری
رو برگردوندیم و با جین وو که یه دسته گل توی دستش داشت روبرو شدیم !

این بشر اینقدر که گل گرفته من رنگ گل ندیدم هی...

play hot (jenlisa)Where stories live. Discover now