پوزخند گوشه لبش پررنگ تر شد و در مقابل حرفام لب زد
+ اوکی امتحانش میکنیم ببینیم این هورنی میخواد چیکار کنهاخمی کردم
_ کافیه بهم دست بزنی اون موقع میبینی چیکارت میکنمچشماش روی چشمام متمرکز شد
+ من همین الانشم دستام روی بدنتهذهنم ارور داد، به خودم نگاهی انداختم، درست میگفت یقه لباسم توی دستش بود و مچ دستش سینه سمت چپمو به خودش اختصاص داده بود و با دست آزادش کمرمو بین انگشتاش جا داده بود. به خودم تکونی دادم اما لیسا هیچ حرکتی نکرد همینطور که پوزخندشو توی صورتم تحمیل میکرد گفت
+ میبینی؟ منتظرم ببینم میخوای چه بلایی سرم بیاریاینبار من پوزخندی زدم
_ دوست داری ببینیش؟+ چه جورم
دستمو روی بدنش گذاشتم و خودمو بهش نزدیک تر کردم. صورتشو با دستام قاب گرفتم و به لباش خیره شدم.با چشمای برق زده گفت
+میخوای منو ببوسی؟ بالاخره؟ابرومو بالا انداختم و فاصلمو با صورتش به یک اینچ رسوندم سردی بدنش رو حس میکردم، لیسا اما چشماشو بسته بود و آماده بوسه ای از طرف من بود. با این حال لبامو روی لباش گذاشتم و به جای این که بِمکم دندونامو روی اون ها کشیدم ! لبای قلوه ایش رو زیر دندونام جا دادم و فشاری به اونها آوردم. لیسا که دردش گرفته بود دستشو از روی لباسم برداشت و سعی داشت سرشو عقب بکشه، تیزی دندونامو بیشتر وارد لبش کردم. در همین حین کت لیسا رو از تنش بیرون آوردم و سرمو عقب کشیدم
+وحشی
دستی به لباش کشیدنگاهمو از چشماش روی لباش متمرکز کردم، که دیدم قطره خونی از لبش پایین چکید
_هییی داره خون میادانگشتشو بازم روی لبش گذاشت، زخمشو لمس کرد بعد به دستش که خون روی اون پخش شده بود خیره شد. چشماشو تکونی داد، پوفی کشید
+ همینو کم داشتمچند قدم عقب رفتم از ری اکشن استاد میترسیدم
+ دلت میخواد همین بلا رو سرت بیارم؟ترسیده دوقدم دیگه عقب رفتم که لبخندی زد
+حالا یه دستمال نداری؟نفس عمیقی کشیدم.
_شاید توی کولمچیزی بین چشماش چرخید، موهاشو مرتب کرد
+ امشب میای خونم؟_ چیکار کنم؟
+ با من بخوابی
_ نههه
+ چرا؟
شونه ای بالا انداختم، افزود
+ خوش میگذره_ نه به اندازه وقتی که خونه عمو هستم
+ پس من میام اونجا
_ خجالت نمیکشی؟
+ چرا باید خجالت بکشم؟
YOU ARE READING
play hot (jenlisa)
Fanfictionشیشه ماشینو دادم پایین و با تعجب به دختر مو مشکی ، با چشمای کشیده گربه مانندش که با ارامش به کمک شیشه ماشین من رژ لب قرمزشو ترمیم میکرد خیره شدم! با دیدن من چهره خندانش رنگ تعجب گرفت و از اینکه یکی داخل ماشین بوده کمی خجالت کشید و با تیله های قهوه ا...