Girl friend?

408 70 55
                                    


استاد دستاشو از روی سینه هام به نشونه تسلیم بالا برد و دقیقا سه قدم ازم دور شد ؛ حصار دورم باز شد و تونستم نفسی تازه کنم . بعد از چند صدم ثانیه دستاشو انداخت پایین
« چرا موقع کلاست بیرونی؟ »

دستپاچه گفتم
« با استاد چئون کلاس داشتم .. اما اومدم این واحدو حذفش کنم »

نزاشت چیزی بگم و قبل از اینکه صدای کفشها به ماکزیممش برسه ، در معاونت رو باز کرد و هولم داد داخل اتاق ... با خانم سونگ و یون چول روبرو شدم که هردو بهم چشم دوخته بودن ؛خشمی توی چهره هردوشون بود.. خانم سونگ اخمشو بیشتر کرد
« به بههه خانم کیم چه عجببب »

اب دهنمو به زور قورت دادم
« اومم حالم بد بود »

جدی تر گفت
« بله متوجه شدم وقتی که امروز عموتون باهام تماس گرفتن»

نفس عمیقی کشیدم ! خداروشکر .
خانم سونگ منتظر نگاهم میکرد شاید دلش میخواست چیزی بگم اما من حرفی نداشتم .. دستامو بهم گره زدم که استاد پشت سرم وارد اتاق شد ، با خانم سونگ دست دادند و چند دقیقه ای در گوش هم زمزمه هایی کردند ! مشتاق و کنجکاو نگاه استاد میکردم اما هیچی متوجه نشدم ! پوقی کردم ! دلم میخواست بدونم چی بهم میگن! نکنه راجع به من باشه؟؟ اینکه فال گوش ایستادم ..اما نههه استاد نمیگه. لبخندی زدم ...

اخر سر استاد گفت
« پس از فردا شروع میکنم»

خانم سونگ تایید کرد
« میتونید برید بیرون »

چشم غره ای به استاد رفتم چی قرار بود شروع بشه؟؟ از اتاق خارج شدم. ته سالن دنبال صاحب صدای اون کفش گشتم ! دلم میخواست ازش تشکر کنم واسه اینکه از اون وضعیت نجاتم داد با این حال هیچ کسیو پیدا نکردم ..

مسیر حیاط رو پیش گرفتم ؛ دقیقا نزدیکی راه پله ها استاد از پشت کمرمو گرفت ، ترسیده نفسمو بیرون دادم ، تارهای کوچیک موهام رو از روی گوشم کنار زد ؛ دوباره خودشو از پشت بهم چسبوند ، زیر گوشم لب زد
«باهام بیا »

بدن به اتش کشیدمو رها کرد و سمت دیگه سالن رو پیش گرفت . به عقب برگشتم و استاد رو اون طرف سالن دیدم که ازم دور میشد ، دنبالش به راه افتادم اما اون سرعت بالاتری داشت با پاهای کشیدش قدم هایی برمیداشت که من توی دویدن نمیتونستم همچین قدمایی بردارم . 

سرعتمو زیاد کردم ؛ تا حالا هیچ وقت این قسمت از محیط دانشکده رو نیومده بودم ؛ تاریک و ترسناک ؛ دیدم که دم در اتاقی ایستاد و به پشت سرش نگاهی انداخت وقتی که مطمئن شد من دارم میام وارد اتاق شد ، بعد از چند دقیقه وارسی , وارد اتاق تاریک شدم .

بوی کاغذای خیس خورده دماغمو قلقلک داد .توی تاریکی به وفور میدیدم که اون اتاق اینقدر کثیف بود که میشه گفت شبیه یه انباری بود تا یه اتاق ..با چشم دنبال استاد گشتم اما اثری ازش نبود. چند قدم به جلو برداشتم که پام با خرت و پرت های افتاده کف اون اتاق برخورد داشت و از ترس به عقب قدم برداشتم که استاد از پشت در بیرون اومد و منو تو اغوشش کشید
« نترس ، من پیشتم »

play hot (jenlisa)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora