Torn

367 54 31
                                    


ناراحت رو به لیسا گفتم
_ خیلی ترسیدم نکنه اتفاقی برات بیفته. اینقدر عصبی از خونه عمو خارج شدی. نگرانت شدم! هیچی نخوردم.گرسنمه.

روشو برگردوند ، چشمم به ترک روی لبش خورد، من چقد احمق بودم که همچین کاری باهاش کردم، چطور دلم اومد؟ نمیدونم
لباش زیادی جذاب بود. لبای صورتیش چشممو گرفت! عجیب رنگشون یاسی بود و برجستگی زیادی توی صورتش اشکار میکرد. نمیدونم چیشد ! چه حسی بود ! چرا و به چه دلیل؛ اما دقیقا وقتی حرفشو میزد، طاقت نیاوردم

+ منم غذا نخو...
نزاشتم حرفش تموم شه، لبامو روی لباش گذاشتم و اونهارو وارد دهنم کردم، لباش توی دهنم بالا و پایین میشد، سردی لباش زبونم رو قلقلک میداد! لب بالاییش پوسته پوسته شده بود و با کشیده شدن زبونم روی لبش سوزشی ایجاد میکرد! آروم اونو می‌مکیدم و گاهی پوسته هاشو با دندونام میکندم! حس خوبی داشت، چیزی بین آدامس توت فرنگی یا یخ در بهشتی که طعمش معلوم نبود! هر چی می‌مکیدم تموم نمیشد و به سردیش می افزود.

دست از سر لب بالاییش برداشتم و لب پایینشو به کام گرفتم، بزرگی لب پایینش شگفت زدم کرد! پاستیل تموم نشدنی که هر چی می‌مکیدمش حس بهتری بهم میداد! چه چیزی باعث میشد که اینقدر لب پایینش برام خوش طعم باشه رو درک نمی‌کردم! مگه این همون لبایی نبود که قرار بود مزه تف بدن؟ چیشد؟ اینبار اینقدر خوش طعم؟ با تموم توانم چشمامو بهم می‌فشردم و لبشو توی دهنم جابه‌جا میکردم، با زبونم اونو خیس تر میکردم، دندونامو روش می‌کشیدم و از مکیدن دست بر نمیداشتم! انگار قرار بود چیزی از لبش رها بشه که اینجوری پریده بودم به جون لبش.

تمام احساسات، مزه ها، رنگ ها، هاله‌ها و نور ها همه و همه یکجا بین قلبم جای گرفته بودن! حسی که میدونستم هیچ وقت برام اتفاق نمیفته ! من عاشق شده بودم. اونم عاشق کسی که هیچ حسی بهم نداره، چیزی که از نظر اون یه هوسه ولی برای من یه عشق موندنی!

خاطرات رو نمیشه پاک کرد، کاش میشد به زمان قبل برگشت! اشتباهات و لذت ها همه یکجا جمع میشن این تویی که باید انتخاب کنی. سوزش بغضی بین گلوم رو حس کردم سرمو عقب کشیدم که با چشمای گرد شده لیسا روبرو شدم، باورش نمیشد، این‌قدر تعجب کرده بود که حتی به خودش اجازه نمیداد باهام همکاری کنه به قول خودش البته
لب زد
+ کارت خیلی درسته

پوزخندی گوشه لبش نشست
+ تا حالا رونکرده بودی. جدا؟

خندیدم
_ تا حالا اینقدر مطمئن نبودم که عاشق شدم.
صدام لرزید؛ مهارش کردم.

با پشت دست لبای خیسمو پاک‌کردم و بیشتر خودمو به سمت لیسا کشیدم! دستامو دور کمرش حلقه کردم و سرمو روی شونش گذاشتم. اون هنوزم حرکتی نمیکرد. شاید میترسید؟ نه؟ واقعا دوسم نداشت؟ بی صدا گفتم
_ یعنی میشه؟

انگار صدامو شنید، زیر گوشم لب زد
+ چی میشه؟

نفس عمیقی کشیدم! چشمامو بستم، سیاهی پشت چشمام، رنگ صورتی لباش توی ذهنم میچرخید. دندونامو بهم فشردم، حس لمسش بدنمو لرزوند
_ اینکه عاشقم بشی

play hot (jenlisa)Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ