favoritism

310 57 24
                                    


سه روز میگذره و من نسبتا حالم خوبه و استاد دان ته رو فراموش کردم!توے این سه روز گاهے با یاداوریش ذهنم ارور میداد و حالم بد میشد اما میتونستم خودمو کنترل کنم تا کسے نفهمه! خداروشکر راننده پارڪ هم به عمو نگفت منو توے اتوبان سوار کرده وگرنه معلوم نبود چے میشد!

............................................

با هه رے صندلے هاے اخر کلاس نشسته بودم و استرس عجیبے داشتم ! تا چند دقیقه دیگه کلاسمون با استاد مانوبان شروع میشد و من نمے دونستم چطور میتونم باهاش روبرو شم ! بعد اون همه اتفاق از دستش عصبے بودم با این حال ترسے که توے دلم نهفته بودو هم فراموش نمی‌کردم! میترسیدم نکنه استاد بفهمه که عکسشو من برداشتم ؛ معلوم نبود چه بلایے سرم میوورد .

به هه رے که خودشو سر گرم گوشیش کرده بود نگاهے انداختم ؛ طورے توے گوشیش محو شده بود که کنجکاو شدم ببینم داره چیکار میکنه! سرمو جلوتر بردم و اسم کسے که باهاش چت میکرد رو دیدم!

جین وو بود. با دست به شونش زدم
" چیزے شده هه رے ؟ چرا اینقدر عصبیے ؟"

سرشو بلند کرد و با خشمے که توے چهرش بود بهم نگاه انداخت و بدون هیچ حرفے دوباره به چت کردنش ادامه داد! از اونجایے که میشناختمش بحث استاد دان ته رو براش باز کردم ؛ حداقلش میدونستم از این حال در میاد
" استاد دان ته ازم خواست که برم ببینمش!"

تڪ نگاهے بهم انداخت و در حین اینکه چیزے تایپ میکرد انگار سیم کشے مغزش برگرده سر جاش بهم زل زد .
در حینے که بهم خیره شده بود ویسے گرفت
"جین وو عزیزم! بعدا باهم حرف میزنیم"
و با لحن بچگونه اے اضافه کرد
"بایی"

باورم نمیشد ، همین الان اینقدر عصبے بود که اگه کارد میزدے خونش در نمیومد ولے الان گفت عزیزم . پوزخندے از روے رضایت زدم و همینطور که صورتمو به سمت مخالف برمیگردوندم صورتش رو که توے سوالاے ذهنش جمع شده بود ؛ دیدم.
«دوباره بگو»
صداشو از پشت شنیدم ولے هیچ واکنشے نشون ندادم.

در همین حین چشمکے به میرا که از اونطرف کلاس نگاهم میکرد، زدم که زبونشو به حالت مسخره اے بیرون اورد ؛ بهش توجهے نکردم و با حالت لوسے ، طورے که فقط هه رے صدامو بشنوه؛ گفتم
«شما به بحثتون با جین وو آقا ادامه بدید»

خش دار گفت
«جنے مسخره نباش ...دیدے که بیخیالش شدم ! بگو دیگه »

دستامو بهم گره زدم
«نمیخوام»

اومد جلو و داخل گردنم فوت گرمے کرد که بدنم لرزید؛ با تامل رومو به سمتش برگردوندم
«هوییے نکن تو که میدونے بدم میاد»

ابروهاشو بالا انداخت
«تنها راهے بود که باعث میشد برگردی»

خنده اے سر داد که استاد وارد شد. همه با هم بلند شدیم و سلامے دادیم که هه رے از پام نیشگونے گرفت و زیر لب غرید
«حواست باشه نگفتیا»

play hot (jenlisa)Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz