Good smell

414 68 43
                                    

دختر سیاه پوشی بهم نزدیک میشد ، بهم گفت خطرات احتمالی زیادی در راهه ، اتفاقاتی که جونمو به خطر میندازه چهرشو نمیدیدم . اندام قویی ای داشت و تحریک آمیز بود.

روی تخت نیم خیز بودم که بیشتر و بیشتر بهم نزدیک شد، فاصله بینمون به یک اینچ رسید ، هنوزم صورتشو نمیدیدم اما گرمای نفس هاش منو از خود به در میکرد ، صورتشو نزدیک صورت من کرد و دستاشو به لبه تخت تکیه داد از پشت میدیدم که باسنشو عقب میداد ، نفسم هر لحظه سنگین تر و گنگ تر میشد .

یکی از دستاشو از لبه تخت کنار کشید و خیلی ماهرانه روی پاهام که برهنه بودند کشید ، خیلی آروم و زمزمه وار تا وسط رونام برد ، نفسم توی سینم حبس شده بود ، به زور نفس میکشیدم و نمیدونستم چیکار کنم .. تا حالا کسی اینقدر به من نزدیک نشده بود به علاوه کسی نمیتونست اینقد عطش سکس منو بیدار کنه.

همیشه به خودم میگفتم نمیزارم تا عاشق مردی نشدم منو لمس کنه، اما الان اون زن داشت به معنای تمام منو به فاک دادنم نزدیک تر میکرد. نمیتونستم کسایی رو درک کنم که با همجنسا قرار میزاشتن ، کمی برام تعریف نشده بود .

لباشو روی لبام گذاشت ، این حس بی معنا ، برام عجیب بود ؛ باور نمیکردم همچین حسی بده، لبای بزرگش به لبام برخورد میکرد... اون داغ بود ، همونطور که لبامو می مکید اومد روی تخت و کم کم منو احاطه کرد ، فشار لباش اونقدر زیاد بود که نمیدونستم چیکار میکنم.

یه لحظه حس کردم که داره لباشو از لبام جدا میکنه ، دلم نمیخواست این اتفاق بیفته، این حس خوب ازم ربوده بشه ؛ دستامو دور گردنش حلقه کردم و دراز کشیدم و اونو روی خودم کشوندم. برامدگی هاش روی مال من میخزیدند و اون ماهرانه باسنشو روی من تکون میداد .....

--------

با صدای پرستارلی از خواب پریدم . باورم نمی شد اینا خواب باشه . از واقعیت هم بهم نزدیک تر بود. به لبام دست زدم اما اثری از ورمی که به خاطر مکیدن به وجود اومده بود ، نبود .کمی ناراحت شدم !چراباید این همه حس خوب خواب باشه؟؟ خودمو جمع و جور کردم باید به خرید میرفتم و بعدش هم با استاد بداخلاقمون مانوباااان کلاس داشتم . ایشی زیر لب گفتم و سریع اماده شدم.

پرستار لی منو به سمت در خروجی هدایت کرد و ماشینی که دیروز به زور سوارش شده بودم رو دیدم. راننده پارک با دیدنم از ماشین پیاده شد . اون کتو شلوار مرتبی داشت. قدمی برداشت و من متوجه شدم که پای اون هنوز اسیب دیدس .. کمی لنگ زد و نزدیک تر اومد و کمی خم شد.
"سلام خانم. "

"سلام"

همینطور که خم بود گفت
"به خاطر دیروز متاسفم که ترسوندمتون . من نمیدونستم نسبت شما با اقای اوه چیه! فقط به من دستور داده بودند شمارو بیارم اینجا."

از حرفاش خندم گرفت ، انگار با ملکه ها حرف میزد. سوار ماشین شدم و به مرکز خرید وسط شهر ، که بزرگترین و معتبر ترین فروشگاه سئول بود؛ رفتیم . راننده پارک درو برام باز کرد .

play hot (jenlisa)Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin