-بسه ديگه زين به اندازه كافي زراي مسخره اتو شنيدم ... تو چي خستي ؟ يه فاكر ؟ يا واقعا خون آشامي ك دلشو داره باد ميبره ؟
هه ؟؟ چي ميگي ؟فكر كردي با اين حرفات دلم رحم ميشه و ميشم طعمع گرگ ؟
نخير اشتباه فكر كردي ، برو طورت و يه جاي ديگه پهن كن آقا پسر .
با اين ك من يه چيزي توي زين ميديدم ، ميديدم ك با بقيه يه تفاوت اساسي داره ، با اين ك رفتاراش با يه خون آشام افسانه اي ٣٠٠ ساله فرق نميكنه ، ولي من بازم نميتونم هضم كنم ك زين يه خون آشامه !
يه نفس بلند كشيد و انگار چندين سال بود ك هوا توي شش هاش نداده بود ، اصلا نفس ميكشيد ؟
- اه بسه ديگه !
با غيض گفت و دندون هاي سفيدشو بهم نشون داد.
-من فقط ميخواستم بهت بگم ك ازم دور بموني ، من قرار نيست با تو دوست باشم يا هر چيزي ك همه ي دختراي توي مغزشون خيال بافي ميكنن ...
يه پوستخند تحقير آميز بهم زد ، من كاملا خورد شده بودم ، جوري ك درونم داشت آتيش ميگرفت و از بيرون يخ زده بودم ، دست هام نا خود آگاه مشت شدن و اگه فايده اي داشت با مشت ميكوبيدم توي صورتش ، ولي بي فايده بود ، فقط خودم ١٠ متر پىت ميشدم اونور تر .
-تو....تو ...يه تيكه آشغالي .
با لكنت گفتم و اون غهغه زد .
-واسه همين اون موقع ك بهت گفتم نميتونم ازت دور شم ، قلبت بهت يه چيز ديگه ميگفت ، غقلت بهت هشدار ميداد و اون زبون لعنتيت يه چيز ديگه ؟
من يه شوك بهم وارد شد و حس كردم ك مردمك چشمم گشاد شد ، همين طوى ك اون هر چي به كلمات آخر جملش نزديك ميشد ، لبخند زيباش ك دندون هاي نيش خوشگلشو معلوم ميكرد ، جاشو به خشم داد .
اين چشه ؟
-چي ميگي زين ؟ ميفهمي ؟ تو ... تو ... تو داري ميگي زهنم ميخوني ؟؟؟ خيلي با مزه نبود .... جك بعدي ...
دستم و توي هوا تكون دادم و براي چند ثانيه با پوزخند به طرفه چپم نگاه كردم و ادامه دادم ...
-اصلا هر چي ميخواي باش ... يه خرس گنده ...يا نه ... يه شير وحشي يا اصلا گودزيلا يا هر حيوون و موجوده ديگه اي ... برام مهم نيست ... يعني چرا خيلي مشتاقم ك بدونم كجا زندگي ميكني ... هـه .. مثلا يه غار يا توي يه درخت ؟ يا معمولا خون آشام ها توي طابوت ؟!!!
از ته دلم خنديدم و ديدم ك زين دستاشو مشت كرده و داره لبش را فشار ميده .
داره نزديكم ميشه و من از درون دارم آب ميشم ، ولي هيچوقت توي زندگيم اعتماد به نفسمو از دست ندادم و اينباىم نميدم .
نفسمو حبس كردم و ميدونستم قراره يه اتفاق بد بيافته .
آروم آروم بهم نزديك ميشد .
چشمامو بستم و واسه چند ثانيه آرزو كردم ك تا چشمامو باز كردم اون نباشه .
-چي ميخواي منو بكشي ؟
-نه يه كار بهتر سراغ دارم .
حرفش هنوز تموم نشده بود ك در عرض ١ ثانيه به من رسيد و مچه دستمو گرفت ، جوري ك استخون هاي مچم داشت خورد ميشد .
سعي كردم پلك بزنم چون دارم حس ميكنم ك دورمو تار ميبينم .
چشمامو باز كردم و دنبال زين گشتم .
ما كجا بوديم ؟؟؟
واو خداي من ...
فقط فقط چند ثانيه پلك زدم ...
جيغ كشيدم و بغض توي گلوم داشت خفم ميكرد .
دستمو روي دهنم گزاشتم و سعي كردم تكون نخورم ، هر لحظه ممكن بود ك ....
-----------------------------------------
گايز من امتحانام شروع شده :(
نميتونم هفته اي چند بار پست كنم :(
شما چطور ؟:(
