part 46

323 46 15
                                    

دو هفته از اون روز ميگزره
توي اين دو هفته اصلا نديدمش ، هري هم غيبش زده ، هر دوشون نيستن .
اصلا واسم مهم نيست ، بهتر .
چرا مهمه ، اون واسم مهم بود ، نه نميشه گفت ، راستش يه حس كنجكاوي ؟
حسي ك بهم ميگه ك بايد از زين بدونم ، از رابطش با هري
اصلا يعني زين منو دوست داشت ؟
اين نبايد واسم مهم باشه ، چطور يه هيولا ميتونه حس داشته باشه ؟
موهامو پشت گوشم گزاشتم و هنزفريمو از توي كيفم در آوردم .
نميدونم چقدر گزشت ، ولي يه دست جلوي صورتم ، عقبو جلو ميشد
بالا را نگاه كردم ، يه جفت چشم سبز ، با موهاي فر بلوند
نه نه اين هريه ، فاك
-اشلي ؟
اسممو صدا كرد ، من ميخواستم حرف بزنم ، ولي دهنم تكون نميخورد
-تو .... تو اين چند هفته نبودي ؟
بالاخره زبونه لعنتي ، چرخيد
-نه ، خوب راستش يكم تنها باشم ...
-بسه ... نميخوام بشنوم و واسمم مهم نيست ، پس برو و بزار راحت باشم
-ولي من حرف دارم ...
-دست از سرم بردار هري .
دهنشو باز كرد ك حرف بزنه ، ولي من دستمو براش بالا بردم و نگزاشتم ك حرف بزنه
-خفه شو ... معلون نيست ك تو هم چي از آب در بياي ، ممكنه تو هم يه گرگ باشي ، يا نه شير كوهي ؟
بس كن ، فقط تنهام بزار ...
تنها چيزي ك يادمه ... سياهي بود

GAME OVER ( persian fanfic)Où les histoires vivent. Découvrez maintenant