part 21

592 83 6
                                    

وقتي صداي بسته شدن در اومد ، نفسمو ك توي سينم حبس شده بود دادم بيرون ...

از يه طرف خيلي عصبانيم و دلم ميخواد جيغ بزنم ...از طرفي هم كاملا زبونم بسته سده و از ىفتاراي اون عوضيه داغون گيجم ...

تصميم گرفتم ك برم پايين ...

-زين نميتونه رو من تأثير بزاره ، نميتونه ...

مدام اينو تكرار ميكردم و سعي ميكردم خودمو عادي نشون بدم ، لباسمو مرتب كردم و رد اشك را از رو گونه هام پاك كردم

-لعنت بهت زين

وقتي ك رفتم پايين ، سنگينيه نگاه زين و حس ميكردم ، فاك

-بهش نگاه نكن أش ، سعي كن عادي باشي

نميشه نميشه نميسه ....

-أش ؟

هري ؟؟ نه تو ديگه نه ...

-بله ؟!

-بايد باهم حرف بزنيم

اون چشماشو ريز كرد و از لاي دندون هاش گفت ...اين چه مرگشه ؟

-الان ؟!

من صدامووبلند كردمو ، سعي كردم بهش بگم ك الان حوصله ي اونو ندارم ... اصلا اون چرا اينجاست ؟؟! اون ميتونه بره درساشو بخونه ...آشغال

-آره همين الان ...

اون خيلي جدي گفتو ...لحنش دستوريه !

اون فك كرده كيه ؟!

-ببين هري ، تو ميتوني بري ، چون من اصلا حوصلتو ندارم ... اين ك دو كلمه بگي و دوباره فرار كني

-اينا الان مهم نيستن ، فقط تو بايد از اينجا بري !

-ببخشيد ؟؟

اون واقعا فك كرده كيه ؟؟!

-همين ك شنيدي أش ، لطفا لطفا به حرفم گوش كن !

لحنش دلسوزانه شد ...

ولي من به دلسوزي كسي احتياج ندارم ...

-شما ها چتونه ؟؟ هان ؟؟ از يه طرف مياي منو ميكشي از خونه بيرون و تا نصف راه ميبري ، بعدشم يه دفعه غيب ميشي ، الانم اومدي ميگي از اينجا برم ؟؟!

من داد زدمو دستمو توي هوا تكون دادم ، اگه صداي موزيك نبود الان همه دور ما جمع شده بودن

-اون صداي لعنتيتو بيار پايين ...

دستمو گرفتو به طرف در خروجي كشيدم ... اين ديگه از كجا اومد ؟!

توي حياط هوا سرد بود و من يكم لرزيدم ... حياط خلوته ، خيلي

هري- خواهش ميكنم ك ... ديگه از ...زين ...فاصله بگير ...اون ... اون ...خيلي بدتر از چيزيه ك فكر ميكني

هولي شت ... مگه اون زينو ميشنايه ؟؟! خداي من ، سىم داره گيج ميره ... تين اتفاقا كنار هم جور در نميان !

دستشو لاي موهاش كشيد و آب دهنشو قورت داد ... چشماش تيره شدن و حالت التماس گرفتن .

-هولي شت ، تو از كجا زينو ميشناسي ؟!

-تو به اين كارا كاري نداشته باش ! فقط برو ...أش ..تو خيلي فضولي و اين برات خوب نيست ...

اون بهم پريد

-باشه ، من حرفي نميزنم و شما همتون حيوونيد ...

يه اشك از چشمم افتاد ...ولي من نميخوام گريه كنم ...

زود دستمو روش كشيدمو بغصمو قورت دادم به سرعت از هري دور شدم

-فقط به خاطره خودته . عزيزم

اون از پشته سرم گفت و لعنتي اون ميتونه خفه شه

--------------------------------------
ممنون ميخونيد ؛)
راي و نظر ❤

GAME OVER ( persian fanfic)Où les histoires vivent. Découvrez maintenant