اون نميتونه همينجوري بزاره و بره !
با خودش چه فكري كرده ؟
از من دور باش ، حتي اگه من خواستم .
اين حرفاش توي زهنم ، ميچرخه و ميچرخه
آخرشم منو ديونه ميكنه ، من شرط ميبندم
اين پسر جزاب ، بدجوري رو مخه، من هيچي از حرفاش نميفهمم .
و همينطور نميدونم چي توي مخش ميگزره و منظورش از رفتار هاي مختلفش چيه ؟
من اينو ميزارم به حسابه ... نميدونم چي ... حالا هر چي ؟
ميدونم ك اين حرفا و حركت ها ، رنگ چشم و بقيه ي مزخرفاتش متعلق به يه پسر خوشگل نيست ، ولي من نميخوام درگير اين بشم ، براي همينم انكارش ميكنم و علاقه ندارم ك بگردم دنبالش ، چون ميدونم ك اگه اون قسمت كنجكاوه مغزم فعال بشه ، ديگه كاري از دستم بر ، نمياد و از اونجايي ك اون تيكه ي كوچيك هميشه بر بقيه ي قسمت ها پيروز ميشه و كل بدنمو احاطه ميكنه ، نميتونم متوقفش كنم و اين برام بد ميشه .
ولي اين مسخره است ك به من ميگه نرم دنبالش ، اون بهم تهنه زد ؟
اگه صادق باشيم ، اونه ك هميشه دنباله منه ، حتي وقتي توي اون سالن لعنتي با هري غزا ميخورديم .
هري ؟؟!
اوه خدا ، من كاملا هري را فراموش كردم .
من از سر جام پريدم و دارم تمام تلاشمو ميكنم ك با بخار دهنم ، دستامو گرم كنم ، پوشيدن سوئي شرت به اين نازكي اصلا فكر خوبي نبود .
يا ما از اون ساختمون لعنتي خيلي دوريم ، يا اينكه طبق حرف زين ، من مثله يه لاك پشت كندم .
زين ، زين ،زين
همه چيز به اون ربط داره ، اين چرا اينطوري شد ؟
خدايا ، خواهش ميكنم ، من نميخوام قاطي بشم ، من به اندازه مشكل دارم .
خوبه ك توي ساختمون هواي گرم هست ، بين اين همه مشكل ، اين خوش شانسي حساب ميشه .
---------------------------------------
ziad nist , bazam mizaram ;)
