از نگاه أشلي
--------------------------------------
الان تقريبا صبحه و ميتونم شرط ببندم ك من يه دقيقه هم نخوابيدمو همش به اين سقف لعنتي زل زدم ...
اين درست نيست و من نميتونم دست روي دست بزارم ، من خيلي وقته ك دارم بهش فك ميكنم و ميخوام بيشتر در مورده زين بدونم ... ميدونم ك درست نيست و عقلم بهم ميگه ك ازش دوري كنم ولي هميشه واسه ي من كار هاي غلط ، درست ترينن .
من هنوز يكم وقت دارم تا بخوام برم مدرسه ، ميدونم ك هر كسي توي شرايط من بود ، رفتن به مدرسه براش يه كاره مسخره و احمقانه بود ، ولي من با بقيه فرق دارم و هر اتفاقي نميتونه منو بشكونه ، من اجازه ميدم ك اتفاقا درونم نفوز كنن و مثل بقيه ي چيزا از بين برن ، من هيچوقت اجازه نميدم ك حادثه ها توي قلبم برن . اونجا هنوز يه جاي كشف نشده توي بدنمه ك من هنوز پيداش نكردم و نميخوام ك پيداش كنم . قلب و اين مزخرفات مال امثال من نيست و من بهش نياز هم ندارم ، چرا داشته باشم ؟!
درسته ك من با آدماي زيادي توي لندن خوش گزروندم يا حتي بوسيدمشون ؟و از اين چرت و پرتا ولي اونا مهم نيستن ، اصلا .
-ولي تو فقط به زين فكر ميكني !
ضمير لعنتي ! خيلي وقت بود ك خفه شده بودي ، ميدونستم نميتوني تحمل كنيو و آخرش منو زجر ميدي ...
هيچي نميتونه منو تكون بده و هيچي نميتونه قلبي ك چندين ساله مرده را زنده كنه . اون لعنتي بايد فقط كارشو بكنه و كارشم اينكه بزاره من نفس بكشم ...
اصلا چرا دارم در مورده اين با خودم بحث ميكنم ؟ من ديوونم ؟
سعي كردم افكارمو حل بدم عقب ، خيلي عقب .
ولي انگار اونا بدتر نزديك ميشن و اين دارع منو ميكشه .
من بايد دؤ مورده زين بدونم ، بايد بدونم ...
اين فقط براي كنجكاويمه ، نه چيزه ديگه ...
آره آره ...
من بايد بدونم اون چرا نفساش از گرم به سرد تبديل شد ...
من بايد بدونم ك چرا دستاي گرمش ، يخ زدن ...
و همينطور دليل اينكه چشماش روشن و تيره ميشن ...
و شايد خنده هاي عصبيه رو مخش ...
فاك من مطمئنمزك ديوونم
-------------------------------------
نظر و رأي
