درد را توي ناحيه ي كتفم و پاهام به شدت حس ميكردم .
سرگيجه و يه حسه خيلي بد ، انگار داخل معدم هر لحظه ميخواد ك تخليه بشه ، هرچند ك نميدونم از آخرين باري ك غزا خوردم چقدر ميگزره ؟
خيلي وقته ك ميخوام چشمامو باز كنم ، ولي ميترسم ، ميترسم از اينكه دوباره يه ماجرا جديد شروع بشه .
يكمي چشمام باز كردم ، همه جا تاريكه، آخرين چيزي ك يادمه هم همين بود سياهي .
-هـِ
يه پسخند زدم ، خيلي جالبه ك حتي نميدونم الان صبحه يا شب .
ميخواستم موهايي ك تو صورتم بود و بگزارم پشت گوشم ، ك تازه متوجه شدم ك دستام پشت سرم بسته شدن .
داد زدم .
-يكـي كمكم كنه ؟؟
صدا إكو شد .
-كسي نيست ؟
بازم فقط صداي خودم بود ك برگشت .
كم كم گرميه اشك رو گونه هام حس كردم .
صداي قفل .
صداي پاشنه هاي يه كفش زنونه ك به زمين ميخورد ، اين خيلي رومخه .
چطور من ديگه اون دختر شجاع و گستاخ اول داستان نيستم ؟
يه نور ك شايد زياد نباشه ولي واسه اون چهار ديواريه تارك خيلي زياده تو چشمام خورد ، چشمام بسته شدن و من نميتونستم ببينم اون كيه .
درو پشت سرش بست و فضا دوباره تاريك شد .
يه صداي نازك زنونه
-خوب خوب خوب ببين كي اينجاست .
حالت مسخره لحنش با صداي كفش هاش هماهنگ بود ، فاك من نميتونم هيچي بگم .
سعي ميكردم ك چهره اشو ببينم ولي ، لعنتي ، فقط و فقط يه جفت پاى باريك و خوش فرم ك كفشاي پاشنه بلند قرمز داشت .
-چرا حرف نميزني اشلي ؟ نكنه از من ميترسي ؟ باور كن من كاري بهت ندارم ، اگه بخواي اينجا از من بترسي ك ...
حرفشو ادامه نداد فقط ناخوناي بلندشو زير چونم كشيد .
-من كجام ؟
لعنتي ، بالاخره تونستم حرف بزنم .
-باور كن اينجا زيادم بد نيست
-گفت و صداي قهقه اش توي كل سالن پيچيد .
بعدم صداي قفل در آهني و دوباره پاشنه هاي كفشش .
-------------------------------------------------------------
سلامم
ميدونم خيلي كمه ، ميدونم دير گزاشتم ، ولي خوب اين ك كمه ، چون من فقط خودمم ك مينويسم ، هيچ كسي كمك نميكنه و من همون موقع ك ميخوام آپ كنم مينويسم و هيچ ايده اي قبلش ندارم :|
اين ك دير گزاشتمم اينه ك من گوشيمو عوض كردم و رمز واتپدم يادم نبود و ديگه جريانش طولانيه .
داستانه ، جديدم alone هم خيلي قشنگه ممنون ميشم بخونين :)
٢تا سوال :
اول اينكه داستان laced آپ شده ، يا نه ؟
دوم اينكه كسي هست ك بخواد به من تو نوشتن داستان كمك كنه ؟ هر كي هست پي ام بده
و در آخرم نظر بديد و رأي :)
چقد حرف زدم :|
