فكر اين كه اون پدر زينه ، يكم منو ميترسونه ، از اونجايي ك من با پسرش ميونه خوبي ندارم و اين عاليه ك بهش گفتم احمق .
البته اون بهش ميخورد ك آدمه خوبي باشه و اينم بگم ك حس هاي من هميشه اشتباه ميكنم .
اين فكرا منو ميخورن .
-هي دختر ، خيلي وقت بود نديدمت .
آق . اين صداي هريه و آخرين چيزي ك الان ميخواستم همين بود . اون با يه لبخند بزرگ گفت و چال صورتش معلوم شد . اين منو تسليم ميكنه و قسم ميخورم امروز به خاطر چال هاش حاضرم به هدفم نرسم .
-سلام هري ... إم...ببخشيد ولي من كلاسم داره دير ميشه .
به ساعتم اشاره كردم و سعي كردم توجيه كنم
اميد وارم اون ناراحت نشه .
-باشه ... ولي ... ميشه توي سالن غزا خوري ، ببينمت ؟
اون اول اخم كرد و بعد گفت و چشماشو مثل پاپي هاي ناراحت كرد.
-باشه !
قبل از اين ك بخوام ، دهنم شروع كرد به حرف زدن و قبول كرد . اين خيلي زود اتفاق افتاد
فاكينگ شت استايلز تو يه جادو گري .
اون لبخندش بزرگ تر شد و چشماي سبزش برق زدن .
اون واسم دست تكون داد و ازم دور شد .
ميشه يه روز هيچ اتفاقي نيافته ؟
----------------------------------------
بعد از دو ساعت سر كلاس ادبيات نشستن ، ميخواستم بالا بيارم ، من از اين درس متنفرم .
كتابمو جمع كردم و از كلاس بيرون رفتم .
آروم توي راه رو راه ميرفتم و آهنگ مورد علاقمو زمزمه ميكردم .
اون ..اون زينه ... چه عجب !
اون يه دفعه از ته راهرو سرشو بالا آورد و خشك شده بود ، مگه جن ديده ؟
اون خودشو به ديوار راهرو چسبوندو سعي كرد خودشو بين آدماي راه رو محو كنه .
فاصله ي بينمون كم شد و وقتي تقريبا رسيدم بهش اون دستشو روي بينيش گزاشت و سرعتشو زياد كرد .
من چشماشو ديدم ك چطور روشن تر از هميشه بود .
اون چه مرگش بود ؟!
بايد اعتراف كنم ك پوليور توسيش خيلي بهش مياد .
---------------------------------_-------
دوباره گزاشتم :D