_مامارو ببخش... نبودنامو ببخش... گم شدنمو
ببخش... اگه نمیومدم بوسان زودتر پیدام
میکردی... زودتر پیدات میکردم... منو ببخش...
من مامای بدی بودم... ببخش منو.
هر چی بیشتر هق میزدم سر شونمم بیشتر خیس میشد.
دو دست کوچولو هم شونه هامو ماساژ میداد.
یکم که آروم شدم مینگوکو از خودم جدا کردم و پشت
سرمو نگا کردم. جونگمینم صورتش خیس بود و
سعی داشت منو آروم کنه. دوتاشونو نشوندم رو پام و به کاناپه پشت سرم تکیه زدم و فرومونای
آرامش دهندمو آزاد کردم.
سرشونو تکیه دادن به سینمو دست همو گرفتن.
نفس عمیقی کشیدم و خدارو شکر کردم که
داشتمشون. که سالم بودن.
از اینکه مینگوک منو شناخت تازه داشتم ذوق
میکردم. روی سر هر دوشونو محکم بوسیدم.
_نفسای من.
در باز شد و تهیونگ با یه سینی دستش اومد
داخل.
با تعجب نگاهش کردم.
_کی رفتی پایین من نفهمیدم؟
_غرق بچت بودی. میگفتمم نمیفهمیدی.
رو به بچه.ها پرسید:
_خوابیدین؟
جونگمین_نه عمو ته. داریم از آرامشمون لذت
میبریم.
تهیونگم باز رگ بدجنسیش باد کرد:
_اوکی از آرامشت لذت ببر. منم از چیز کیک
شکلاتی دست پخت خودم و شیر کاکائوی دست
پخت مامانت لذت میبرم.
اینو که شنیدن دوتایی صاف نشستن و زل زدن به
تهیونگ.
_اول باید دستاتونو بشورین.
رو به مینگوک گفتم:
_میتونی از لباسای هیونگت استفاده کنی.
_آجوما دیشب برام لباس راحتی گذاشت توی کیفم.
با تعجب پرسیدم:
_آجوما؟
_آره. آجوما. از وقتی اومدیم اینجا اون مواظبمه.
چون بابا همش سرکاره و من تو خونه تنها میشم.
یه دفعه گفت:
_وای یادم رفت به بابا بگم مامارو پیدا کردم.
خواست بلند شه که دستشو گرفتم.
_بیا بهش چیزی نگیم ببینیم خودش میتونه پیدام کنه؟ اگه نتونست اونوقت بهش میگیم تو پیدام کردی.
جونگمین_اول منو پیدا کردی.
مینگوک_اوع درسته. بابا نمیدونه ما دوتاییم. ولی
من میدونم. پس اول من تورو پیدا کردم. بعد مامارو.
_درسته. خیلی خوشحالم تونستی پیدام کنی.
با ناراحتی پرسید:
_بابائم میتونه پیدات کنه؟
لبامو خیس کردم و گفتم:
_نمیدونم. سه ماه بهش وقت میدیم. چطوره؟
مینگوک_عالیه. اگه نتونست تنبیهش کن ماما.
دستامو بهم کوبوندم و گفت:
_اوکی. حالا بدویید دستاتونو بشورید لباس عوض کنید بیایید تا عمو ته همه خوراکیارو نخورده.
دوتایی بلند شدن و دوییدن سمت اتاق جونگمین.
مینگوک وسط راه یه دفه ایستاد.
_چیزی شده مینگوک؟
دویید طرفم و محکم بغلم کرد:
_خیلی خوشحالم پیدات کردم. خیلی دوست دارم
ماما.
منم محکم بغلش کردم و با ذوق گفتم:
_منم خیلی دوست دارم شیرعسلم. خوشحالم که
اینجایی. پیش من و جونگمین.
گونمو محکم بوسید و دویید رفت تو اتاق
جونگمین.
بلند شدم و رفتم آشپزخونه. تهیونگ ماگای
شیرکاکائو رو گذاشت توی سینی کنار چیز کیکا و
داد دستم:
_فقط سه ماه وقت داره پنی سیلیوم منو پیدا کنه. اگه نتونه واقعا بی عرضس. من میرم پایین یکم کافه رو سر و سامون بدم. با جوجههات بهت
خوش بگذره.
پیشونیمو بوسید و رفت طرف در.
_تهیونگ؟
برگشت و بی حرف نگام کرد.
_مرسی که هستی.
لبخند زد و پلکاشو روی هم فشرد و رفت.
