#passion_and_pain pt.15

662 116 18
                                    

سشوارش که تموم شد گفت میتونم توی آیینه خودمو ببینم.
ایستادم و برگشتم.
واووووووو سلیقه بچه هام حرف نداره. بلوند طلایی واقعا بهم میومد. با لبخند دستی توی موهام کشیدم و تشکر کردم.
برگشتم طرف بچه ها و گفتم:
_چطور شدم؟
شست و اشارشونو چسبوندن بهم و گفتن عالی.
_مرسی از شما فندقا که حتی برام وقت گرفتید. بریم؟
رو به گوشی یه چیزی گفتنو هندزفری رو قطع کردن و گوشیمو دادن.
خواستم حساب کنم که منشی با لبخند گفت:
_قبلا حساب شده. خوش آمدین.
با تعجب برگشتم طرف دوقلوها که فقط شونه انداختن بالا. توی راه خونه پرسیدم:
_کی برام نوبت گرفته بود؟
جونگمین_ب... چیز عمو.
مشکوک نگاهش کردم.
_مطمئنی عمو؟
جونگمین_آره.
مینگوک_ما خواهش کردیم برات نوبت بگیره‌.
جونگمین_چون اون آیدله توی تلویزیون خیلی شبیهته. موهاش این رنگی بود خیلی قشنگ بود.
مینگوک_مائم از عمو خواهش کردیم برات نوبت بگیره بیای موهاتو رنگ کنی.
بازم قانع نشدم. تهیونگ برام هدیه زیاد میخرید ولی اینکه هزینه آرایشگاهمو حساب کنه....
وااااااای از دست این دوتا. دیوونه شدم.


همه از رنگ موهام تعریف کردن و گفتن بهم میاد.
هوسوک هیونگ_اووووووو جیمینیییییی. چقد این رنگ مو بهت میاد.
با ذوق و افتخار گفتم:
_ممنون هیونگ. انتخاب فندقامه.
هوسوک هیونگ_افرین به سلیقه فندقات.
نشستم پشت کانتر آشپزخونه که تهیونگ اومد داخل. منم شیطنتم گل کرد رو به یونگی هیونگ گفتم:
_هیونگ؟ دخترتو نمیخوای بفرستی خونه شوهر؟
با چشای ریز شده نگام کرد و گفت:
_به تو نمیدم. پدر بچه هات سرمو میبره.
خب اون غلط میکنه.
_من که نه هیووووونگ. یکی که خیلی یون سوکو دوس داره.
تهیونگ اون پشت با رنگ پریده بال بال میز که ساکت شم. ولی من عمرا ساکت شم. به خودش باشه همش میخواد دست دست کنه.
یونگی_کی؟
_یکی که خیییییییییلی دوسش داره. من تاییدش میکنم. دستش به دهنش میرسه و قول میدم دخترتو خوشبخت کنه.
یونگی هیونگ با لحن ترسناکی پرسید:
_کی جرات کرده دختر منو دوس داشته باشه؟
بی حرف زل زدم به پشت سرش که با اخم یهو برگشت طرف تهیونگ. یه جوری تو جاش پرید و با ترس زل زد به یونگی هیونگ که خندم گرفته بود.
هوسوک هیونگم وایساد کنار تهیونگ و دستشو انداخت دور شونش.
هوسوک هیونگ_منم این پسرو تاییدش میکنم هیونگ.
یونگی هیونگ با عصبانیت گفت:
_پس اونی که تا نصفه شب باهاش چت میکنه تویی.
تهیونگ_غلط کردم هیونگ.
یونگی هیونگ اومد بره طرف تهیونگ که بزنتش، هوسوک هیونگ محکم بغلش کرد و ته فرار کرد.
یونگی هیونگ_تو بیخود کردی با دختر من در ارتباطی. بدون اطلاع من؟ مگه دستم بهت نرسه تهیونگ.
داد میزد که صداش به گوش ته برسه. هوسوک هیونگ محکمتر بغلش کرد و گفت:
_شوگای من. آروم باش عزیزم.
هنگ کردم. شوگای من؟؟؟؟؟؟ عزیزم؟؟؟؟ واوووووو. بی سر و صدا از اشپزخونه اومدم بیرون.
ته داشت برا یون سوک تند تند یه چیزیو تعریف میکرد. دستمو گذاشتم رو شونش که از جا پرید:
_وای جیمین. ترسوندیم.
_بایدم بترسی. یونگی هیونگ زندت نمیذاره.
یون سوک با نگرانی و استرس پرسید:
_خیلی عصبانیه؟
_اره. ولی زودی خوب میشه. چون روت حساسه یه کوچولو جوش اورده.
تهیونگ_تقصیر توئه. چرا بهش گفتی؟
_من نمیگفتم تو تا ده سال دیگم زبونت باز نمیشد. بیا برو اونطرف میخوام برم خونه الان بچه هام میان.
تهیونگ_توام با اون جوجه هات.
ابروهامو دادم بالا و پشت چشم براش نازک کردم:
_خب توام زودتر دست به کار شو جوجه دار شو.
یون سوک سرخ شده سرشو انداخت پایین و تهیونگ با پروئی گفت:
_یونگی هیونگو راضی کنم جوجه دارم میشیم.
_خجالت بکش. جفتت خجالت کشید تو از منه هیونگت خجالت نمیکشی.
تهیونگ برگشت و با ذوق یون سوکو بغل کرد. منم یه چیزی تو جونم وول میخورد گفتم:
_یونگی هیونگ، غلط اضافی کرد ببخشش.

#passion_and_painDonde viven las historias. Descúbrelo ahora