#passion_and_pain pt.19

701 116 6
                                    

_تو فرق تندتر با محکمترو نمیدونی به من چه؟ قطع میکنم.
گوشیو قطع کردم و صورتمو با دستام پوشوندم.
دستامو از روی لبم زد کنار و چند بار لبامو بوسید‌.
_هنوزم توی سکس پر سر و صدایی و من عاشقتم.
_وای کوک. خجالت میکشم.
_هیییی بس کن. این یه چیز عادیه. خجالت نداره.
_ته صدامونو شنیده.
صدای ریز ریز خندیدنشو شنیدم. دستامو بوسید و از صورتم کنار زد. تو چشمام نگاه کرد و با شیطنت گفت:
_میخوای موقع رابطش با یون سک شی بریم صداشونو گوش بدیم؟
با حرص کوبوندم تو شونش.
_تو بیجا میکنی صدای کسیو بجز من موقع سکس گوش بدی.
لبامو محکم بوسید.
_شوخی کردم قشنگم.
فقط چپ چپ نگاهش کردم و چیزی نگفتم.
بعد ربع ساعت که کامل ناتش رفت پایین، بلند شد و اولین کاری که کرد بستن پنجره بود.

آخرین روز هیتم بود و فردا قرار بود کوک بچه هارو برگردونه.
مارک شده بودم و تمام بدنم کیس مارک بود. کمرمم درد گرفته بود و کوک برام کیسه آب گرم آورده بود. باسنم بخاطر اسپنکاش هنوز سرخ بود. عاشق این بود اسپنکم کنه. و فاک. واقعا دوسش داشتم. جوری که کنترلشو از دست میداد و وحشی میشد.
مشتمو کوبوندم تو سینه لخت پر از کبودیش که تمامشون کار دندونام بود.
_امروز مارکم نکن جای اینا یکم کمرنگ بشه. جواب بچه هارو نمیتونم بدم.
خزید بین پاهام و رونمو کشید بین دندوناش و مک زد و باعث بلند شدن صدام بود.
_اینجاهارو که نمیبینن. سفیدیت باعث میشه دلم بخواد نقاشیت کنم.
به شکم که خوابوندم سرمو کردم تو بالش که صدام در نیاد. زیر سینمو گرفت و بلندم کرد و زیر گوشم با اون صدای خش دارش گفت:
_صداتو خفه نکن. باید بشنوم ناله هاتو. پنجره بستس جلوی خودتو نگیر.
و با پایان حرفش بدون مقدمه واردم شد و اسپنک محکمی بهم زد که صدای نالم بلند شد.

انقدر درد کمرم زیاد بود که اصلا نمیتونستم تکون بخورم. جونگکوک بغلم کرد و برد حموم. تو بغلش لم دادم و کمرمو ماساژ داد.
کوک_میخوای امروزم بچه ها بمونن پیش هیونگ یکم استراحت کنی؟
_نه دلم براشون تنگ شده.
_باشه. ولی خواهش میکنم بلندشون نکن. دره اتاقتم قفل کن نیان اینجا. خودم میام تمیز میکنم.
سرمو پرخوندم و روی قلبشو بوسیدم.
_باشه. چشم.
موهای خیسمو بویید و بوسید.
_کمرت بهتر شد؟ بریم بیرون؟
مشتمو زدم تو سینش. البته اصلا دردش نمیگرفت لعنتی.
_خسیس. بذار یکم بیشتر بمونم تو بغلت.
بازم سرمو بوسید.
_تو تا همیشه تو بغلم بمون. ولی خودت گفتی دلت برا بچه هامون تنگ شده.
_پنج دقیقه.

میخواستم بچه هارو بغل کنم کوکیو حرص بدم، ولی حتی راه رفتنم سخت بود برام.
کوک تو اتاقش بود و بچه ها لم داده بودن تو بغلم تلویزیون میدیدن.
مینگوک_ماما رایحت عوض شده.
میدونستم. بخاطر مارک شدن و جعت شدنمون بود. حالا چی جواب بدم؟
جونگمین_اره. هنوز بوی هلو میدی ولی یکمم بوی بابارو میدی.
_خب... چون... من و باباتون چیز... جفت شدیم.
مینگوک_مگه جفت نبودین؟
_نه.
بعدم قبل اینکه دوباره سوال کنن بحثو پیچوندم.
_خوش گذشت با عمو ته؟
جونگمین_آره خیلی خوش گذشت. کلی با عمو ته پی اس بازی کردیم.
_تختشو که دوباره بهم نریختین؟
مینگوک_نه. خیلیم پسرای خوبی بودیم.
جونگکوک_پسرای خوب من؟ شام چی درس کنم براتون؟
کی از اتاق اومد بیرون من نفهمیدم؟
جونگمین_کالبی.
مینگوک_آره کالبی. عمو ته بلد نبود درس کنه. میشه کیمباپم درس کنیم؟
بالای سرمون پشت مبل وایساد. روی سر هر سه مونو بوسید و گفت:
_بمونید پیش مامان. زود شامو آماده میکنم.
_میتونم کیمباپو آماده کنم.
کاملا جدی گفت:
_نه جیمین. میشینی پیش پسرامون.
زبونمو براش درآوردم و برگشتم طرف تلویزیون.
حتی شامو روی میز جلو مبل چید که من از جام بلند نشم. کیف میکردم از کاراش ولی دوس داشتم حرصش بدم و اون جدی بشه.
حتی اون یکسال و چند ماهی که باهم بودیم همیشه یه کاری میکردم حرصش دربیاد و جدی بشه. خیلی سکسی میشد وقتایی که جدی بود.
حسودیاشم دوس داشتم. زبونشو تو دهنش میچرخوند و میزد به لپاش. این حرکتشو از بر بودم. کافی بود یکی از دوستامو بیشتر از پنج ثانیه بغل کنم و این حرکت زبونشو ببینم.

#passion_and_painOnde histórias criam vida. Descubra agora