_پیتزاتون نسوزه
تهیونگ_نه. پخته. درش آوردم از فر.
با یه هیجان مصنوعی و لبخند گفتم:
_هوووومممم پس بریم پپرونی بخوریمممم. فندقم پپرونی دوس دارههههه.ته دلم ذوق داشتم. خیلی خوشحال بودم که بچم
زندس و جونگکوک اسمشو مینگوک گذاشته.
ناراحتیم فقط از دوری و ندیدنش بود. جونگکوک
دنبالم گشته. بخاطر من اینجاس.
خواستم جونگمینو بشونم رو جزیره که محکمتر
گردنمو چسبید. همونجوری نشستم رو صندلی و
زل زدم به دستای ته که داشت پیتزارو برش میزد.
_ببخشید امروز مامانه بدی بودم. همش داد زدم،
گریه کردم، خوابیدم، فندقمو نگران و ناراحت
کردم. مامارو ببخش. قول میدم دیگه مامان خوبی باشم.
زیر گوشم زیر لب گفت:
_من مامارو خیلی دوس دارم.
دلم ضعف رفت از حرفش. محکم بوسیدمش و
گفتم:
_مامائم خیلی جونگمینشو دوس داره.
صورتشو گرفتم تو دستام و صورتشو بوسه بارون
کردم.صدای خندش بلند شد ولی دست از بوسیدنش برنداشتم تا اینکه ته بلند گفت:
_پیتزا یخ کرد.
جونگمین برگشت و با یه قیافه بدجنسانه گفت:
_حسودیت میشه عمو ته؟
تهیونگ دهنش باز مونده بود از جوابگویی
جونگمین.
_هاه. حسودیم بشه؟ من؟ وای جیمین این بچس یا هیولا؟ این نصفش زیر زمینه.
در جوابش فقط خندیدم و با عشق فندقمو بوسیدم.
_نفس منه.
جونگمین یه تیکه پیتزا برداشت و ابروهاشو برا ته انداخت بالا.
_نفس ماما جیمینمم. هیولا خودتی.
بعدم پیتزارو چپوند تو دهن تهیونگ. یه لوز دیگم
برداشت لم داد تو بغلم و شروع کرد خوردن.
_اینکه تیکه اول پیتزارو داد بهت ینی دوست
داره. بخور انقد غر نزن به بچم.جونگمینو برای مهدش بیدار نکردم. رفتم تو بالکن
و با مدیر مهدش تماس گرفتم.
_بله؟
_سلام جناب یانگ. پارک جیمین هستم.
_آه. بله جناب پارک. مشکلی پیش اومده؟
جونگمین رو امروز نفرستادید مهد.
_مشکل که.... جئون مینگوک دیروز توی مهدتون
ثبت نام شده درسته؟
_بله درسته. برادر جونگمین.
_مشکل همینجاست که اونا نمیدونن برادرن و
مربیای مهدتون بهشون گفتن که شما برادرین و
دوقلویین و باعث شدین دیروز جونگمین من حال
روحیش بهم بریزه. من و پدرش با هم زندگی
نمیکنیم. جونگمین پیش منه و مینگوک پیش
پدرش. تماس گرفتم بگم تا وقتی خودمون بهشون چیزی نگفتیم لطف کنید به مربیای مهدتون گوشزد کنید که چیزی بهشون نگن.
_آه. بله حتما بهشون میگم.
_ممنون روز خوبی داشته باشید.
و بدون اینکه منتظر جوابش بمونم تلفنو قطع
کردم.
با صدای جونگمین برگشتم و دیدم تدیش زیر
بغلشه و داره چشماشو میماله.
_ماما؟
_جانم ماما؟ صبحت بخیر.
نشستم رو زانوهامو و پیشونیشو بوسیدم.
_خوب خوابیدی؟
سرشو گذاشت رو شونم و لم داد بهم.
_هوم. چرا بیدارم نکردی برم مهد؟
_خواستم دوتایی امروز بریم خوش بگذرونیم.
دوس نداری؟
_دوس دارم. کجا میریم؟
_هرجا فندقم دوست داشته باشه.
سرشو با ذوق از رو شونم برداشت. چشماش برق
میزد و با هیجان گفت:
_بریم شهربازی. پشمک بخر برام. ماشین و چرخ
و فلک و اسب و اون تفنگا که میزنی به هدف
عروسک جایزه میده هم میخوام. چیز برگرم برای
ناهار میخوام تابم میخوام محکم هولم بده برم تو
آسمونا.
لپشو محکم بوسیدم.
_قربون ذوقت برم. امروزم واسه تو. هر کجا که
بگی میریم. هر بازی ای بگی بازی میکنیم. هر
خوراکی ای که بخوای میخوریم.
رو لبام با لباش نوک زد و گردنشو کج کرد.
_عاشقتم مامانم.
سر دماغشو فشردم و گفتم:
_منم عاشقتم فندقم. انقد ناز میای برا ماما
میخورمت که.
شروع کرد دوییدن و داد زدن.
_نهههههه منو نخور. من پسر خوبیم.
دوییدم دنبالش.
_تو پسر خوبی ای ولی ماما میخواد بخوردت.
بالاخره گرفتمش و بوسه بارونش کردم. بعد
صبحانه به درخواست جونگمین لباس ست
پوشیدیم. پلیور زرد یقه گرد و شلوار لی مشکی.
کتونی سفید. با کلاه بافت مشکی.
اول رفتم کافه تا به تهیونگ بگم امروز نیستم و
بعد راه افتادیم به طرف شهربازی.
وقتی جونگمینو گذاشتم مهد با اصرارهای ته رفتم گواهیناممو گرفتم.
وارد شهربازی که شدیم جونگمین دستمو کشید.
![](https://img.wattpad.com/cover/311627501-288-k467118.jpg)