_جونگمینم؟ فندق ماما؟ بیدار شو یکم غذا بخور.
چشماشو بی حال باز کرد و نگام کرد.
پیشونیشو بوسیدم و بلند شدم. اول رفتم دستشویی و صورتشو با آب خنک شستم که شروع کرد نق زدن که آب سرده نکن سردم میشه.
پتو مسافرتی پیچیدم دورش و نشوندمش تو بغلم. تهیونگ انقدر نازشو خرید و براش کیوت شد تا چند قاشق سوپ خورد.
یه تب بر دادم بهش و تو تخت خودم خوابوندمش. برگشتم تو آشپزخونه و یخچالو زیر و رو کردم.
تهیونگ_دنبال چی میگردی جیمین؟
_خیار نداریم؟
تهیونگ_نه. خیار برا چی میخوای؟
_خیار تبشو میاره پایین.
تهیونگ_یه جوشونده درس کن براش. سریع میرم میگیرم میام.
_جوشونده دوس نداره نمیخوره. پاشویش میکنم تا بیای. مرسی تهیونگ.
دستی به شونم زد و رفت. یکم یخ ریختم تو یه کاسه کوچیک. یکمم اب سرد ریختم توی یه کاسه دیگه و با دوتا حوله برگشتم توی اتاق.
چندتا تیکه یخ گذاشتم لای حوله و گذاشتم روی پیشونیش. یه حوله دیگم خیس کردم و گذاشتم روی پاهاش.
تهیونگ چندتا خیار شست و آورد داد بهم.
_مرسی ته.
تهیونگ_کاری نکردم. تو اتاقمم کاری داشتی صدام کن.
_اوهوم. بازم ممنون.
سرمو بوسید و رفت اتاقش.
پوست خیارو گذاشتم روی صورتش و خوده خیارو حلقه کردم و یه دونه یه دونه دادم بخوره.
بالاخره تبش قطع شد و راحت خوابید.
ساعت نه بود که گوشیم زنگ خورد. برای اینکه جونگمین بیدار نشه، سریع صداشو قطع کردم و رفتم بیرون که جواب بدم.
_جانم شیرعسلم؟
_سلام ماما.
_سلام فندق ماما. خوبی؟
_خوبم. ماما جونگمین هیونگ کجاست؟ چرا یون سوک نونا انقد زود اومد دنبالش؟
با خستگی ولو شدم روی کاناپه و جواب دادم:
_جونگمین هیونگت خوابیده. یه کوچولو مریض شده و تب داره.
دمغ گفت:
_یعنی فردا نمیاد؟
_نه عزیزم. بقیه بچه ها مریض میشن.
_منم نیام؟
دلم نمیخواست نه بگم بهش. ولی اگر میومد اونم مریض میشد.
_مریض میشی فندقم.
_هوم. ماما؟
_جانم ماما؟
_میشه شعر بخونی برام بخوابم؟
_چرا نشه قشنگم؟ چشاتو ببند و به هیچی فکر نکن.
با صدای آرومی براش شعر خوندم که خواب بره. آخراش بود که صدای نفسای منظمشو شنیدم. ولی تا اخرش خوندم که خوابش عمیق شه.
_شبت بخیر مینگوکم.
تلفنو قطع کردم و تکیه دادم به کاناپه و چشامو بستم.
تهیونگ_جیمین؟ اینجا چرا خوابیدی؟
بدون اینکه چشامو باز کنم جواب دادم:
_داشتم برای مینگوک شعر میخوندم که بخوابه.
تهیونگ_مادربزرگ زنگ زده بود. گفتم جونگمین مریض شده براش سوپ درست کرده فرستاده. کلیم غر زد که از بس به این بچه فست فود دادین مریض شده.
_هوم. دستش درد نکنه. الان میام آماده میکنم.
با تنبلی بلند شدم و ادامه دادم:
_جونگمین که همیشه فست فود نمیخوره. شاید هفته ای یه دفعه.
داشتم میرفتم توی آشپزخونه که گوشیم باز زنگ خورد. با تعجب گفتم:
_مینگوک که الان خوابید. به این سرعت بیدار شد؟
جواب دادم:
_چی شده مینگوکم؟
صدایی ازاونور خط نیومد. گوشیو از گوشم فاصله دادم و چک کردم. قطع نشده بود.
_مینگوک ماما؟ خوبی پسرم؟
فقط یه هق ضعیف مردونه شنیدم و بعد تلفن قطع شد....
جونگکوک بود؟؟؟؟؟؟ واااایییی خدای منننننن. حتما داشتم با مینگوک حرف میزدم از تلفن اتاقش شنیده صدامو. وای از جونگمین حرف زدم. مینگوک گفت جونگمین هیونگ. ای وای. جونگکوک بود.
تهیونگ_چی شده؟ کی بود؟
با گیجی بهش نگاه کردم.
_ها؟
تهیونگ_میگم کی بود؟ رنگ گچ شدی. مینگوک چی شده؟
مسخ شده گفتم:
_جونگکوک بود.
تهیونگ_یعنی چی جونگکوک بود؟
