part 6

129 19 5
                                    

من رفتم تو اتاقم یکم استراحت کردم ولی بعد آرایشگر مخصوص امد و موهام رو با یه حالت شلوغ بالای سرم برد و یه کم ارایش کردم اونا رفتن و من اون لباس مشکی رو برداشتم و پوشیدم ، به ایینه نگاه کردم اون بهم میاد یاد قیافه زین افتادم ،اون خیلی خنده دار شده بود و ....و....عضله هاش صبر کن من دارم به زین فکر میکنم این احمقانس .

من رو تخت نشستم و داشتم کفشام رو پام میکردم که گوشیم صدا داد اونو برداشتم، یه اس بود از طرف هری من یه لبخند زدم و اونو باز کردم.

*چطوری خوشگله؟

جوابش رو دادم.

*خوبم.تو چطوری؟

کفشام رو پام کردم و اون جواب داد.

*تو پیشم نیستی پس خوب نیستم.

اون دیونس از دست این پسر.

* تو دیونه ای اینو میدونستی؟

خوب تو با نمگی نه دیونه.

*نه ،میدونی من قبلا اینجوری نبودم از صبح تا الان اینجوری شدم.

ههه اون همیشه میدونه چجوری منو بخندونه.

*اره کاملا معلومه.

اینم نوشتم و یه شکلک که مثل دیونه ها بود براش فرستادم.

*کاش پیشت بودم...راستی مهمونی چی شد؟

من خواستم جواب بدم که در زدن.

_بله؟

_منم.

لویی بود.

_یکم صبر کن.

من جواب هری رو دادم.

* هری من باید برم لویی امده .بای

یکم صبر کردم و اون جواب داد.

*باشه زیاد از لویی دور نشو. بای.

اون پسر دیونس..ولی من خوشم میاد.

_داری چیکار میکنی؟

لویی داد زد

_امدم

رفتم و درو باز کردم وقتی لویی منو دید چشماش گرد شد

_چیه ؟؟؟

من با خنده گفتم

_من نباید زیاد ازت دور بمونم.

چی ؟؟ هری هم اینو گفت خوب بهتره من یه عکس از خودم واسه هری بفرستم قیافش دیدنی میشه.

_چرا؟

لویی بهم نزدیک شد و آروم گفت

_سیاست مدارا اینجان ....و تو خیلی خوشگلی ممکنه بدزدنت.

چی؟؟؟ از دست این برادر من.

من زدم به بازوش و ازش خواستم تا ازم یه عکس بگیره ، من اون عکس رو برای هری فرستادم و اون چند دقیقه بعد جواب داد وقتی ما تو اسانسور بودیم.

shelterWhere stories live. Discover now