part 20

126 14 5
                                    

زنگ خورد و من وسایلم رو جم کردم و بلند شدم که نایل صدام کرد.

_ماریا..

من برای اینکه از دستش در برم رفتم پیش معلم شروع کردم به پرسیدن سوال های که بلد بودم ولی نایل جلو در کلاس موند و نرفت وقتی معلم خسته شده و رفت فقط من تو کلاس بودم و البته نایل که جلوی در وایساده بود من اهمیت ندادم کوله ام رو شونم جابه جا کردم و رفتم سمت در اصلا انگار نه انگار که اون وجود داره ....اما وقتی رسیدم اون دستشو گذاشت رو چارچوب در...من حتی بهش نگاه نکردم.

_دستتو بردار.

_باید باهم حرف بزنیم.

واقعا که مسخره اس چرا اینکارو میکنه میخواد ادم خوبه باشه؟

_میشه دستتو برداری؟ میخوام برم.

_نه.

اون امد تو و درو بست و قفلش کرد کلیدشو گذاشت تو جیبش.من چند قدم رفتم عقب و گفتم.

_داری چه غلطی میکنی نایل؟

_گفتم که باید با هم حرف بزنیم.

_تو چه مرگته....من میخوام برم.

پشتم خورد به میز معلم و اصلا متوجه نشدم من کی به سمت عقب رفتم انقدر.

_تو چه مرگته؟ به خودت نگاه کردی این تو نیستی...حرف نمیزنی...نمیخندی...به خودت نمیرسی...ماریا چت شده؟

من کیفمو تقریبا کوبیدم به میز و با یکم صدای بلند گفتم.

_من چم شده؟...واقعا تو نمیفهمی من...من نمیخوام این باشم نایل ....میخوام یه زندگی اروم داشته باشم....می...میخوام بقیه دوسم داشته باشن...من خسته شدم...اره خسته شدم ...خسته ام از اینکه کسای که پی...پیشمن فقط یا ازم میترسن یا بخاطر پوله....من اینو نمیخوام من میخوام...دوست داشته شودنو تجربه کنم...

من اصلا نفهمیدم کی این اشکها امدن رو صورتم ولی میدونی من الان دارم حق حق میکنم و خدارو شکر که الان زنگ اخر بود پس همه دارن میرن و کسی نیست ولی امیدوارم لویی نیاد دنبالم....نایل امد سمت من دقیقا رو به روم وایساد و گفت.

_اینو نگو ....نه خیلی ها دوست دارن خیلی ها باشه...باشه برادرت که هست اون که دوست داره.

_اره اره...و تنها دلیلی که تا الان زنده ام اون بوده...وگرنه من کی هستم که بقیه بهم اهمیت بدن.

من همینطور دارم گریه میکنم این اصلا خوب نیست نه من نمیخوام اون منو اینجور ببینه ولی....ولی نمیتونم جلوشو بگیرم اون بهم نزدیک تر و نزدیک تر شد و یه دفعه منو تو بغلش گرفت این یکم عجیبه ولی منم میخوام منم میخوام که بغلش کنم پس خیلی محکم بغلش کردم اون سرمو رو سینه اش فشار داد و موهامو بوسید میتونم قسم بخورم این بهترین حس دنیا بود.ما یکم همونجور موندیم و من دلم نمیخواد این تموم شه وقتی تو بغل اونم انگار دنیا دیگه هیچ حرکتی نداره...زمانی وجود نداره فقط نفسای گرم اون تپش قلبش بالا پایین رفتن سینه اش گرمای بدنش دستای مهربونش و... و اصلا بودن اون کنارم یعنی زندگی...

اما اون یکم منو از خودش جدا کرد و صورتمو با دستاش قاب گرفت تو چشمام نگاه کرد...امکانش هست کسی تو ابی های چشمش غرق نشه...شما رو نمیدونم ولی من دارم غرق میشم.

_خوب گوش کن ...تو خیلی خوبی بهترین ، زیبا ترین دختری هستی که دیدم ...تو ...لعنتی....پدرت باهات بد رفتار میکنه ولی دوست داره من مطمئنم...مادرم با تو خیلی بهتر از منه....و برادرت عاشقانه دوست داره...و من....

اون ساکت شد و تو چشمام نگاه کرد تپش قلبم خیلی زیاد شده بود خیلی دلم میخواست با مشت بزنم روش تا خفه شه... ولی نایل سرشو اورد نزدیک تر و نزدیک تر من داشتم غش میکرد اوه خدا ...اوه خدا...

_و من... من دوست دارم.

اون گفت و سریع لباشو گذاشت رو لبم و ...من...من نفسم بند امد....چی اون گفت دوستم داره و الان داره منو میبوسه...نه اون اون داره بهم ترحم میکنه...اون داشت اروم با لبام بازی میکرد زبونشو رو لب پایینم کشید و من کل بدنم لرزید ولی اونو پس زدم...و دستمو گذاشتم رو دهنم...لعنتی اون با خودش چه فکری کرده فقط و فقط چون من ناراحتم میتونه این کارو با من بکنه اره؟...نه نایل نباید زندگیشو بخاطر من خراب کنه....اون هم مثل من بهم نگاه میکرد و ترسیده بود.

_اوه خدای من....ببخشید ببخشید ببخشید ببخشید ببخشید ببخشید ببخشید ببخشید ببخ...

من دستمو اوردم بالا تا ساکت شه کیفمو برداشتم رفتم سمت در اما باز نشد ...نایل هم زود کیفشو برداشت ودرو باز کرد و رفتم بیرون تند تند میرفتم و صورتمو دست کشیدم تا لویی نفهمه... وقتی ما بیرون رفتیم البته که نایل پشت سرم میومد... لویی بیرون ماشین بود.

_معلومه کدوم گوری بودین؟

لویی پرسید.

_با معلم کار داشتم.

من زود جواب دادم و جای دیگه رو نگاه کردم.

_ماریا تو گریه کردی؟

لویی با کنجکاوی نگاهم کرد.

_نه چرا..چرا باید گریه کنم...بریم.

من زود سوار شدم و تو کل راه لویی جرت و پرت میگفت نایل حتی سرشو بالا هم نیوورد چرا این کارو کردی نایل چرا؟؟؟؟

________________________________:

اوه اوه هم دیگه رو بوسیدن :) یعنی نایل بوسیدش :\

کامنت و لایک فراموش نشه :)

shelterWhere stories live. Discover now