لیام ماشین رو پارک کرد من زود پیداه شدم رفتم تو حتی یادم نمیاد اینجا خونه کیه فکر کنم جیس بود نمیدونم...من از پله ها اون دختر پسرای که لیوانای قرمز دستشون بود و داشتان کارای مختلف میکردن میگذشتم میدونم اونا به اندازه من ناراحت نیستن یه نفر دستمو گرفت و من برگشتم نگاهش کردم اون لیام بود.
_هی صبر کن منم بیام.
اهمیت ندادم اون دستمو گرفته و با هم رفتیم بالا همه داشتن میرقصیدن با اون اجرای مزخرف زنده....ما رفتیم سمت بچه ها و بلا زود امد خودشو چسبوند به لیام اوففف اصلا برام نیست رفتم سمت جاش و لیوان قرمزشو ازش گرفتم و خوردم بعد دادم دستش و گفتم.
_برو برام یه چیز درست و حسابی بیار.
_باشه.
نمیدونم چرا جاش هر کاری که میگم میگه باشه اون دختری که رو پاش بود رو حول داد و رفت برام نوشیدنی بیاره من کیفم که اصلا چیزی نبود رو پرت کردم رو میز که جیس امد پیشم و در گوشم گفت.
_تو اتاق ته راه رو هر موادی که بخوای هست.
اون ازم فاصله گرفت و گفت.
_مهمونی عالی گرفتم.
لیام امد و جیس رو حول داد عقب و گفت .
_خودت میدونی که کسی حق نداره به ماریا نزدیک بشه.
_اوه پسر من که نخواستم به فاکش بدم.
من اصلا به جر بحث شون گوش ندادم و رفتم سمت جاش که داشت با دوتا لیوان الکل میومد سمت من.
_بیا.
من گرفتم و همشو خوردم اون گلمو سوزوند لعنتی اما خوبه زود تر مست میشم.تو شکمم حس کردم داره اتیش میگیره اما اصلا بهش اهمیت ندادم و لیوان خود جاش هم گرفتم و سر کشیدم .
_واو اروم تر.
_دلم میخواد امشب هیچی نفهمم...
_منم مثل همیشه ببرمت تو یه اتاق و درشو قفل کنم کسی نیاد تو...باید بازم مواظبت باشم.
_چرا؟؟
_چرا چی؟
_چرا همیشه وقتی مستم تو نمیزااشتباهی کنم؟
واقعا وقتی مستم هر وقت بیدار میشم قبلش جاش منو جمع و جور کرده...
_مهم نیست اصلا مهم نیست.
دیگه کم کم دارم گیج میشم و این خوبه.
_بگو جاش چرا ها؟؟؟
_تو الان دیگه مستی و یادت نمیمونه پس بهت میگم...
اون یه نفس عمیق کشید من هنوز اونقدر مست نکردم ولی اون نمیدونه بزار بگه.
_من هیچ وقت جرات نکردم بهت بگم چون میدونستم تو قبول نمیکنی...ماریا...ماریا من دوست دارم ...
چییییی؟؟؟ جا...جاش منو؟؟؟
_تو منو حتی نمی بینی که چقدر دوست دارم این برام کافیه که فقط نزدیکت باشم تو خوش حال باشی برام کافیه ماریا...اما خوشحال نیستی چیکار کنم که خوشحال باشی...هرکاری بخوای میکنم که فقط بخندی...
من دیدم تو چشماش اشک جمع شده این چه کوفتیه جاش منو دوست داره؟ نمیدونم چه غلطی کنم برگشتم بدون هیچ حرفی رفتم نمیدونم کجا لعنتی چرا همه یه دفعه امدن جلو لعنت به این زندگی من باید چه گهی بخورم نمیدونم فقط میخوام دیگه کسی نباشه راحت باشم اروم باشم هیچکس نباشه هیچکس...به جلوم نگاه کردم یه در بود دره ته راهرو شاید واقعا باید برم اونجا معده ام در گرفته ولی مهم نیست در باز کردم رفتم تو دیدم چند نفر نشستن و هرکسی یه چیزی میکشه...کوکائین....شیشه.....ماری جونا و.... جیس امد طرفم و گفت.
_واو ببین کی اینجاست....حالا چی میخوای عزیزم.
_ماری جونا...
_خوب موقعی امدی بیا...
اون از تو جیبش در اورد و با یه فندک روشنش کرد دوتا پک زد داد دستم....من دارم چه غلطی میکنم.
_بیا...همه چیزو فراموش کن ...برو تو دنیای خودت تنهای تنها خودت و اون کسی که میخوای برو عزیزم.
من اونو بردم جلو لبم و محکم کشیدم تو، اون هوا پاک نبود که میرفت تو ریه هام برای همین سرفه کردم.
_ششش چیزی نیست بازم بکش.
من بازم کشیدم بازم وقتی تموم شد واقعا یه جای دیگه بودم...میخواستم اونجا باشم؟ نه اینجا زیادم خوب نیست من جیسو که بهم چسبیده بود حول دادم و رفتم بیرون فاک همه چیز فرق داره زمین داره میلرزه زلزله میاد؟؟ همه جا مه هستس مه های رنگی پر از پروانه اینا کجا بودن من سعی کردم بگیرمشون اما وقتی میومدن تو دستم اونا هم بخار میشودن یکی منو چرخوند این کیه لیام چشمام میسوزه اون لیامه؟
_تو مواد کشیدی؟ به اون جیس گفتم نکن اشغال..
نه اون نایله اره نایل امده اینجا...(اون لیامه چون مواد زده فکر میکنه نایل اونو نایل میبینه خاک بر سر جیس :دی) لعنتی این خوبه اونو من اینجا ما دوتا نه کس دیگه ای اون داشت حرف میزد ولی اصلا صداش نمیومد رفتم جلو و لبامو گذاشتم رو لباش اونا شیرینن نه تلخن طعم الکل میده اونم شروع کرد به بوسیدنم گرندمو گرفت و منو بیشتر به خودش فشار داد منم محکم بغلش کردم حیکلش بزرگ شده؟ اون منو حول داد و رفتیم تو یه اتاق اصلا ولم نمیکرد درو بست و منو برد سمت تخت ما خیلی محکم همدیگه رو میبوسیدیم لعنتی اون رفت سراغ گردنم و منو حول داد رو تخت و خودش امد روم اون گردنمو گاز می گرفت و میبوسید...من نایل رو میخوام واقعا میخوامش....لعنتی گفتنش برای خودمم سخته ولی من دوستش دارم...
_______________________________:
لیام داره چیکار میکنه؟؟؟ واو چیا که نشد.
ههه نظر و لایک فراموش نشه هااااا:)
YOU ARE READING
shelter
Fanfictionوقتی بینایی داری ولی نور نداری وقتی نفس داری ولی زندگی نداری وقتی همه چیز داری ولی هیچ چیز نداری کمبود چیزی رو حس میکنی. اون چیه؟