توطئه ی اعتماد

53 14 1
                                    

آنچه گذشت:

نامجون:اوم سلام. من کیم نامجون هستم.حالم خوبه .به خاطر اینا ممنونم.
بعد به باند سر و کتفم اشاره کردم.

...:فقط راستش یکم گیج شدم که چطور از اینجا سر درآوردم‌.
دست سالمم رو پشت سرم بردم و موهامو تو دست گرفتم و سعی کردم لبخند مثلا خجالت زده ای بزنم.

لبخند آرومی زد و درحالی که پیشبند آشپزی رو باز می کرد دستاشو شست.
.:اوه اینقدر هیجان زده شدم که یادم رفت خودمو معرفی کنم.من کیم سوکجین هستم. از دیدنت خوشبختم. راستش قضیه مفصله برات توضیح می دم. چطوره اول بشینی تا یکم با هم آشنا شیم نامجون شی.
...
به سمت مبل های سفید رفتم و رو یه مبل تک نفره نشستم.
اون پسر که خودش رو کیم سوکجین معرفی کرده بود هم به سمت مبل ها اومد و رو یه مبل دو نفره کنارم نشست و یه پاش رو رو پای دیگه انداخت.

کیم سوکجین: خب بهتره از اینجا شروع کنیم.ببین نامجون شی من یه پزشکم. گاهی اوقات هم برای درمان بیمارایی که شرایط خاصی دارن به خونشون می رم.دیشب هم تازه از بیمارستان برگشته بودم که بهم زنگ زدن و گفتن حال یکی از بیمارام خوب نیست.

بعد نگاهش رو پایین انداخت و لبخند کمرنگی زد.
کیم سوکجین: و خب من وقتی داشتم بعد از دیدن بیمارم به سمت ماشین می رفتم از اون کوچه رد می شدم.نمی دونم باور می کنی یا نه.ولی خب من به خاطر شغلم به بوی خون حساسم و باید بگم رایحه ای که اون اطراف بود باعث شد با دقت بیشتری به اطراف نگاه کنم.داشتم بیخیال می شدم که متوجه شدم یه کفش از پشت دیواری که تو کوچه بود معلومه.جلو تر که اومدم تو رو دیدم که اطرافت یه عالمه خون رو زمین ریخته.چک کردم دیدم هنوز نفس می کشی و منشاء خون نزدیک قلبته. آوردمت خونه و خب می دونی که می دونم گلوله خورده بودی نامجون شی.
سرش رو کج کرد و مستقیم به چشم هام نگاه کرد.
کیم سوکجین: دونستن این مشکلی که نداره؟
با اینکه لبخند می زد، نگاه مرموزی داشت و علاوه بر اون انگار یه چیزی ته نگاهش بود که نمی شد از نگاهش خوند.

به هر حال نمی شد بهش اعتماد کرد. سعی کردم لبخندم تا حد امکان مطمئن باشه.

..: خب فکر کنم کارت شناساییم رو دیده باشی . من کیم نامجون هستم.عضو بنیاد نخبگان و همینطور مشاور آقای جئون.فکر کنم ایشون رو بشناسی.یعنی خب فکر نکنم پزشکی ایشون رو نشناسه.

لبخندی زد و سر تکون داد.
کیم سوکوکجین: درسته.رئیس جوان شرکت دارویی جئون و همچنین عضو ثابت سازمان غذا و دارو.

..:درسته.ایشون به خاطر پروژه ای که برای ساخت یک داروی کمیاب هست جدیدا خیلی تهدید می شن.
برای همین من به عنوان مشاور ایشون آموزش دیدم که تو چنین شرایطی مراقبشون باشم و خب دیشب هم که داشتم از یک جلسه ی مهم مربوط به پروژه بر می گشتم با ضربه به سرم بیهوشی شدم و وقتی چشم باز کردم اینجا بودم. سوکجین شی وقتی پیدام کردی چیزی همرام نبود؟
با نگاه سوالی بهش خیره شدم.
بعد از این مکث نگاهش رو بالا آورد و با نگاه عمیقش بهم خیره شد.
کیم یوکجین: اوم..فقط گوشیت و کیف پولت همراهت بود.چیز خاص دیگه ای هم مگه باید باشه؟

Black (bts  ff)Where stories live. Discover now