کره ی جنوبی،سئول،زمان حال
تو دفترش نشسته بود و در حال تماشای تلویزیون بود.
طبق چیزی که انتظار داشت رسانه ها مثل همیشه سعی داشتن یه اتفاق رو طوری که خودشون دلشون می خواد توضیح بدن.
می تونست سر و صدای خبرنگارا رو حتی از اینجا حس کنه.با اینکه دفترش تو طبقه ی دهم ساختمون بود و آرامش خوبی داشت ولی می دونست که الان احتمالا تو کل شرکت همهمه هست و همه دارن اینور و اونور می دون تا شرایط رو درست کنن.
ناگهان یه ماشین مشکی رنگ رو بروی در شرکت ایستاد و بعد جنی ازش پیاده شد.خبرنگارا که از صبح اونجا بودن به سرعت سمتش رفتن.دوربین تلویزیون هم دقیقا داشت همهی صحنه ها رو شکار می کرد.
می دونست که خودش این وظیفه رو به جنی محول کرده .خب اون دختر تنها کسی بود که می تونست با مهارت بازیگریش ذهن مردم رو به سمتی که می خواستن سوق بده....
جنی ایستاد تا به سوالا پاسخ بده.
خبرنگار ۱: خانم کیم آیا شرکت جئون قراره تعطیل بشه؟
جنی خندید و سر تکون داد.
جنی: معلومه که نه. کارخونه آسیب جدی ندیده .آتش سوزی مربوط به بخش بسته بندی بوده.کارخونه هم به محض بازسازی بخش بسته بندی در ظرف دوهفته کارشو از سر می گیره.
خبرنگار ۲: شما مطمئنید آتشسوزی عمدی نبوده؟
جنی: اینطور که کارشناسا به ما گفتن و طبق برسی ها ،آتشسوزی کاملا غیر عمدی و بر اثر نقص سیستمی اتفاق افتاده و چون الکل جزو مواد اولیه بود، آتش سریع به کل بخش،رخنه کرده.
جنی داشت کم کم حرکت می کرد تا بیاد داخل.به زور از لابه لای جمعیت بیرون اومد و داشت به داخل می رفت که یه نفر با صدای بلند از بین جمعیت داد زد.
...: این بلا شش سال پیش سر شرکت دارویی پارک اومد و بعدم سر خانوادش.حالا هم اومدن سراغ شما.با شنیدن این جمله مکث کرد اما به قدماش سرعت بخشید و به داخل رفت.باید می فهمید منظور اون شخص چیه.ذهنش درگیر شده بود. با باز شدن درب آسانسور به سرعت قدم برداشت و با رسیدن به بخش مورد نظر بدون اینکه به منشی اهمیت بده به سمت در رفت و به داخل رفت و در رو پشت سرش بست.
هنوز رو مبل نشسته بود و به صفحه ی تلویزیون خیره بود.اخماش به شدت در هم بود .
جنی: شنیدی اون شخص چی گفت؟
جونگوک: همشو دیدم.
موهاشو چنگ زد و رو به جلو خم شد.
جونگوک: باید اونو برام پیدا کنی.برو فیلم هایی که دوربینای شرکت و دوربینای خبرنگارا ضبط کردن جمع کن.باید بفهمی کی این حرف رو زده.برام بیارش.
جنی: تو می دونی پارک کیه نه؟ چه اتفاقی برای خانواده ی پارک افتاده؟
جونگوک: هوف. جنیا بیا بعدا حرف بزنیم.الان وقتش نیست.
جنی: نمی فهمم چرا هیچ وقت منو تو جریان کارت نمی ذاری .نه تو نه اون دو تا هیچ چی بهم نمی گین و هر وقت لازم باشه منو وارد بازی می کنید.منم می شم
بره ای گه با چشم بسته انداختنش وسط گرگا.این دلسوزی نیست جونگوک .شما با این کارتون منو بیشتر به خطر میندازین.
جونگوک: حق با توء .ولی الان از من نخواه برات توضیح بدم.به نامجون می سپرم بیاد دنبالت.اون برات توضیح می ده.کارت رو خوب انجام دادی.برای امروز ازت ممنونم.
به محض فرستادن پیام ،نامجون از اتاقش خارج شد و به سمت اتاق رئیس رفت.در زد و وارد شد.
نامجون: کاری داشتی؟
جونگوک: لطفا جنی رو ببر عمارت و بهش توضیح بده پارک کیه و ربطش به ما چیه.
نامجون مکث کرد.
نامجون: باشه.خبر را رو شنیدم .انگار یه سرنخ جدید پیدا کردیم.
جونگوک: درسته .به جنی کمک کن فیلم های ضبط شده رو جمع کنه.باید اون شخص رو پیدا کنیم.هر کی هست باید بدونه چه بلایی سر خانواده پارک اومده.
YOU ARE READING
Black (bts ff)
Fanfictionیه زمانی هست که احساس خوشبختی می کنی اما درست تو همون لحظه همه چیز مثل یه رویا به پایان می رسه و کابوس شروع می شه اما وای به حال روزی که این کابوس ،به واقعیت زندگی تو تبدیل بشه. جیمین یک پسر بچه ی دبیرستانی شاد و مهربون که با وجود اینکه خیلی پولدار...