13 نوامبر

139 16 7
                                    

شنبه،13 نوامبر 2021،کره ی جنوبی،سئول،عمارت غربی ، باند ققنوس:
با صدای رو مخ زنگ هشدار،همونطور که چشماش بسته بود دستشو به سمت پا تختی دراز کرد و با لمس
صفحه ی گوشی،صدای هشدار قطع شد.بعد از یه مکث دو ثانیه ای با یه نفس عمیق از جا بلند شد و رو تخت نشست.
به ساعت رو دیوار نگاه کرد که شش صبح رو نشان می داد.امروز قرار بود مثل تمام هفته ی گذشته به
سالن تیراندازی بره.

این دستور به طور مستقیم از طرف کیم نامجون بود. کریس هر چند وقت یه بار روند تمرین رو چک می کرد و هر شش نفرشون موظف بودن تو تمرین حضور داشته باشن.

با گذشتن زمان به خودش اومد و متوجه شد که چانگ تو تختش نیست. احتمالا زود تر بیدار شده بود.یا شایدم اصالا نخوابیده بود.
تو این چند وقت متوجه شده بود که اون پسر زیادی جدی و کم حرفه.انگار شبا هم خواب نداشتو همش تو عمارت سرگردون بود.
از وقتی باهاش هم اتاقی شده بود زیاد با هم حرف نمی زدن.اون پسره ی مغرور عادت نداشت الکی حرف بزنه .
هیون تو این یه هفته ی گذشته اون پنج نفرو خوب ارزیابی کرده بود.
هان و آی ان نسبت به بقیه زود تر با محیط کنار اومده بودن یا حداقل اینطور تظاهر می کردن که
بی خیالن و براشون مهم نیست کجا باشن.نسبت به بقیه گرم تر به نظر میومدن و نزدیک شدن بهشون آسون تر به نظر میومد.

البته که هیون ترجیح می داد فاصلشو با هاشون حفظ کنه. دلش نمی خواست تو کارش سرک بکشن.

سونگ مرموز بود و بیشتر تو عمل نظرشو بیان می کرد.حتی لبخند یا اخمش با هدف بود و از
روی احساس کاری نمی کرد.
همشون به نوعی عجیب بودن و از اون شخصیتای به شدت محافظه کار .
حتی هان یا آی ان با اینکه بیشتر لبخند می زدن یا تو بحث شرکت می کردن،مراقب حرفاشون بودن و با وجود حرف زدن چیزی راجب خودشون بروز نمی دادن.
اما این وسط یه نفر برای هیون از همه عجیب تر بود. فیلیکس.اون پسر واقعا غیر قابل پیشبینی بود.یه روز بعد اینکه به عمارت اومده بودن متوجه شده بود که هان سعی می کنه فاصلشو با اون پسر حفظ کنه و در عین حال گاهی با ناراحتی از دور بهش نگاه می کنه.
معلوم نبود که اون پسرک یخی باهاش چی کار کرده بود که اینطور ازش دوری میکرد.
نه تنها هیون که همشون نسبت به فیلیکس کنجکاو بودن.
چیزی تو وجود فیلیکس بود که باعث می شد بخوان بهش نزدیک باشن.اما شخصیت فیلیکس به وضوح ازشون دوری می کرد.
هیون متوجه شده بود که اون پسر هیچ وقت مستقیم به کسی خیره نمی شه.حتی آی ان اولش سعی می کرد باهاش ارتباط بگیره و هیون خوب یادشه که وقتی با اصرار و پا پیچ شدن آی ان به فیلیکس سر میز ناهار، فیلیکس مستقیم به چشماش نگاه کرده بود آی ان سریع خودشو گم کرد و بعدم سریع اونجا رو ترک کرده بود.

بعد از اون هم دیگه زیاد دور و بر فیلیکس حرف نمی زد.همشون اون روز این اتفاقو دیدن و بعد از اون بود که نسبت به فیلیکس کنجکاو تر و البته محتاط تر شدن.

Ai ajuns la finalul capitolelor publicate.

⏰ Ultima actualizare: Dec 09, 2022 ⏰

Adaugă această povestire la Biblioteca ta pentru a primi notificări despre capitolele noi!

Black (bts  ff)Unde poveștirile trăiesc. Descoperă acum