کره ی جنوبی،زمان حال،اداره ی پلیس مرکزی سئول:
به سرعت قدم بر می داشت.با دیدنش هر کس که سر راهش بود سریع احترام نظامی می ذاشت.بی حوصله و با عجله در حین رد شدن با تکون دادن سر از کنارشون رد می شد.با رسیدن به اتاق مافوقش در زد.
سرهنگ هیون بین: بیا تو
با باز شدن در احترام گذاشت.
سرهنگ هیون بین: آزاد. بیا بشین افسر کیم .خبر مهمی برات دارم.با قدم های آروم نزدیک تر رفت و رو صندلی نشست.
تهیونگ: قربان در ارتباط با پرونده ی داروی قاتله؟
سرهنگ هیون بین: درسته.نفوذیمون خبر داد تو باند ققنوس یه خبرائیه. دوروز پیش همشون آشفته بودن.الانم قراره نیروی جدید بگیرن. مثل اینکه وضعیتشون بحرانیه. رئیس اصلی باند دقیقا معلوم نیست کیه.نفوذی می گفت خیلی محافظه کارن.فقط کسایی که خیلی به هسته مرکزی نزدیکن رئیسو می شناسنش.فقط می دونست که طرف شخص مهمی و روابط عجیبی داره.انگار باید تو اشخاص رده بالا دنبالش بگردیم.
به دقت گوش می داد.با شنیدن اینکه اون فرد از اشخاص مهم تو کشوره اخماش تو هم رفت.اصلا حوصله ی سر و کله زدن با دولت و سیاستو نداشت.از این آدما خوشش نمیومد.می دونست که برای اهدافشون کارای کثیفی می کنن.اگر می خواست باهاشون در بیوفته مسلما این بازی، بازی برابری نبود.تهیونگ: قربان فکر کنم چون پرونده ی داروی قاتله،باید تحقیقو از افرادی که به هر نحوی می تونن به حوزه ی دارو تو کشور ربط داشته باشن شروع کنیم.
سرهنگ هیون بین:درسته از طرفی باید از فرصت استفاده کنیم. باید تو این فرصت که باند ققنوس نیرو می گیره ،مهره ی جدید رو به نفع خودمون وارد باند کنیم.کسی که الان به عنوان نفوذی کار می کنه از نیرو های رده پایینه.کاری از دستش بر نمیاد.چون با پول خریدنش هر لحظه امکان داره پشیمون شه یا لو بره.اون وقت این ماموریت قبل از اینکه شروع شه شکست می خوره که نباید این اتفاق بیوفته.تهیونگ: قربان اینو بسپارید به من. من می تونم به عنوان نفوذی جدید وارد باند شم.
سرهنگ هیون بین: نمی شه.تو باید رو کسایی که مضنونن تحقیق کنی.
تهیونگ:اما قربان این بهترین فرصته که من بتونم وارد باند شم.من بهتر از هر کسی این پرونده رو از حفظم. آخه کی می تونه بهتر از من این کارو انجام بده؟ من نمی تونم بعد شیش سال این فرصت از دست بدم.با بالا اومدن دستش به نشانه ی سکوت ،ادامه نداد.
سرهنگ هیون بین: ببین افسر کیم هیچ کس بهتر از من نمی دونه چی به صلاح این پروندست.وظایف هم از قبل مشخص شده. تو هم به خاطر قدرت بالا تو تجزیه و تحلیل ،تو بخش تحقیق و برسی قرار داری.تو بخش ماموریت هم فرد متخصص به تشخیص من قرار داره.بحث با من رو تموم کن و رو وظایفی که بهت محول شده تمرکز کن.با اتمام حجت آخر،اخماش به شدت تو هم رفت.دیگه جای صحبت باقی نمی موند.بلند شد و بعد از احترام،به سرعت از در خارج شد.اخم عمیقی رو صورتش بود که نشون می داد اصلا از این تصمیم راضی نیست.ولی فعلا نمی تونست رو مخالفتش پا فشاری کنه.
...........
با زنگ خوردن تلفن ، تمرین رو متوقف کرد و دستکش هارو از دستش درآورد. صورت و گردنش رو که از عرق خیس شده بود ،با حوله خشک کرد و به خارج از رینگ رفت.
با برداشتن گوشی تماس برقرار شد.
رَن: بله؟
...: شرایط یکم سخت شده. تمام تلاشمو کردم ولی یکم کله شقه . امیدوارم کاری خارج از برنامه ازش سر نزنه. چون اون موقع باید منتظر انفجار بزرگی باشیم.
YOU ARE READING
Black (bts ff)
Fanfictionیه زمانی هست که احساس خوشبختی می کنی اما درست تو همون لحظه همه چیز مثل یه رویا به پایان می رسه و کابوس شروع می شه اما وای به حال روزی که این کابوس ،به واقعیت زندگی تو تبدیل بشه. جیمین یک پسر بچه ی دبیرستانی شاد و مهربون که با وجود اینکه خیلی پولدار...