کره ی جنوبی،سئول،اداره ی پلیس مرکزی
از نگاه افسر کیم:
با بهت بهش نگاه کردم.اصلا فکرشم نمی کردم که بخواد اینطوری همه چیز رو به گردن بگیره. این موضوع مشکوکه. نام گونگ مین خودش اومده اداره و حالا داره می گه دارو هارو خودش خریده .خدای من موضوع داره پیچیده می شه.
اخمام رفت تو هم
....:می شه واضح تر توضیح بدین؟منظورتون از اینکه اون دارو هارو شما خریدین چیه؟شما می دونستین دارو ها فاسدن؟چرا رفتین سراغ بازار سیاه؟اصلا اونا رو از بازار سیاه خریدین یا نه؟
در اثر تعجب زیاد از اطلاعات جدیدی که بهش رسیده بود متوجه نبود که تند تند داره سوال می پرسه و منتظر جواب نمی مونه و دوباره سوال بعد رو می پرسید.نام گونگ مین از هجوم سوالات ،عصبی تر از قبل ،درحالی که صورتش رو به سرخی می زد ،سعی کرد خودشو کنترل کنه تا همه چیز خراب نشه.
نفس عمیقی کشید تا بتونه جملاتی که از قبل تو ذهنش آماده کرده بود به اون افسر یه دنده تحویل بده.
.......: خب ببینید من اون دارو هارو از بازار سیاه نخریدم من فقط اونا رو سفارش دادم تا بیارن .از فاسد بودنشون هم خبر نداشتم.
تهیونگ یه لحظه گیج شد .اخماش عمیق تر و چشماش پر از سوال شد.متعجب تر از قبل صداش به گوش رسید
....:یعنی چی؟دارو هارو از کجا سفارش دادین؟
.......:خب پسرم درست یه روز قبل از اینکه اون اتفاق بیفته بهم زنگ زد و گفت سانگ می ازش خواسته داروهاشو بخره اما خب پسرم طبق معمول همیشه نمی خواست کاری برای سانگ می بکنه چون اگر روراست باشم از سانگ می به خاطر اینکه جای مادرشو گرفته بود خوشش نمی اومد. بعد از تماس پسرم من جلسه داشتم و وقت نمی کردم دارو هارو خودم به سانگ می برسونم.بنابراین زنگ زدم به منیجرم تا اونا رو براش بگیره و پست کنه. و روز بعدش اون اتفاق افتاد و من فهمیدم دارو ها فاسدن.نفس عمیقی کشید.تمام محاسباتش داشت غلط از آب در می اومد. پس این پرونده پیچیده تر از این حرفا بود.حالا باید از کجا خریدار اصلی دارو ها رو پیدا می کرد؟دستاشو رو صورتش گذاشت.
....:شاهدی هم برای این ادعا دارید؟من از کجا باید باور کنم که حرفتون درسته ؟
بعد با چشم های منتظر و سوالی به پدر و پسر نگاه کرد.........: خب شما می تونید از منشی من بپرسید.اون روز من بهش زنگ زدم تا به منیجرم بگه دارو هارو تهیه کنه.اون شاهده
...:و پسرتون چطور این ادعا رو ثابت می کنه؟
..:خب ..خب راستش من اون روز که به پدر زنگ زدم پیش دوستم بودم اون می تونه شاهد باشه.
....:بسیار خب.شما فعلا می تونید برید.تا اطلاع ثانوی حق خروج از شهر رو ندارید.قبل از اینکه برید باید شماره تماس شاهداتون رو در اختیار ما قرار بدید تا باهاشون تماس بگیریم اگر ادعای شما ثابت بشه آزادید. ضمنا اطلاعات منیجرتون رو هم تمام و کمال به افسر لی بدید تا پیگیری کنه.
هر دو بعد از سر تکون دادن به سمت در رفتن و از اتاق افسر کیم خارج شدن.نگاهشو از در بسته گرفت و به برد خیره موند.انگار قرار بود که این نخ ها بیشتر به هم پیچیده بشن. روابط این پرونده روز به روز داشت پیچیده تر می شد و کار تهیونگ برای حل پرونده سخت تر.
.................
تق تق تق
در به صدا دراومد .
در حالی که رو صندلی نشسته بود و به مانیتور خیره بود اجازه ورود داد.
...:بیا تو
در باز شد مشاور کیم وارد شد .پشت اون شخصیت دوم پاش رو داخل اتاق گذاشت و اون کسی نبود جز (جانگ). کسی که شخصیت دیوونه و مهارتش توی جنگ و درگیری و کار با هر چیز برنده توی باند زبانزد بود.
هر دو با چهره های جدی و لباس های رسمی سر تا پا مشکی وارد شدن بعد از سلام کردن و روبه روی رهبر جوانشون ایستادن.
CZYTASZ
Black (bts ff)
Fanfictionیه زمانی هست که احساس خوشبختی می کنی اما درست تو همون لحظه همه چیز مثل یه رویا به پایان می رسه و کابوس شروع می شه اما وای به حال روزی که این کابوس ،به واقعیت زندگی تو تبدیل بشه. جیمین یک پسر بچه ی دبیرستانی شاد و مهربون که با وجود اینکه خیلی پولدار...