هشدار سیاه

158 25 1
                                    

کره ی جنوبی، زمان حال، مافیای دارو،باند شرقی:

علامت هشدار روی صفحه مانیتور به چشم خورد.اون نمی دونست که چی کار باید بکنه. هر چی تلاش کرد نتونست کنترل کامپیوتر هارو دوباره به دست بگیره .انگار حریف خیلی قدرتمند تر بود.ناگهان یه تایمر روی صفحه ی مانیتور ظاهر شد .تایمر نشون می داد که انگار فقط دو دقیقه فرصت باقی مونده اما اون نمی دونست که دقیقا بعد از این دو دقیقه چه اتفاقی قراره بیوفته بنابراین به همه ی افراد هشدار شرایط اضطراری رو فرستاد تا ساختمون رو ترک کنن.
درحالی که عرق سرد از کنار شقیقش به پایین سُر می خورد ،دستاش روی کیبورد می لرزید اما انگار تلاش بی فایده بود.قطعا اگر رئیس می فهمید که همچین اتفاقی افتاده زنده نمی موند.
پنج،چهار،سه،دو،یک

چشمای لرزونش رو بست و بعد صدای بوق ممتد

Ups! Gambar ini tidak mengikuti Pedoman Konten kami. Untuk melanjutkan publikasi, hapuslah gambar ini atau unggah gambar lain.

چشمای لرزونش رو بست و بعد صدای بوق ممتد.
بعد از ۵ ثانیه انگار هنوز هیچ اتفاقی نیوفتاده بود. با لرز چشماشو باز کرد و به صفحه ی مانیتور خیره موند.

 با لرز چشماشو باز کرد و به صفحه ی مانیتور خیره موند

Ups! Gambar ini tidak mengikuti Pedoman Konten kami. Untuk melanjutkan publikasi, hapuslah gambar ini atau unggah gambar lain.


و همه چیز درست در دو دقیقه به پایان رسید. همه ی اطلاعات مربوط به اون باند مافیایی کاملا پاک شد و در عرض دو دقیقه همه ی دارایی های اون باند به خاکستر تبدیل شد.
......
تق تق تق
....:بیا تو
...:قر ...قربان خبر مهمی آوردم.
در حالی که رو صندلی پادشاهی خودش نشسته بود به مشاورش خیره شد.
.....: چه خبر شده؟
مشاور:خ..خبر رسید که همه ی سهامای مربوط به شرکت افت کردن و رسما شرکت ورشکسته شده .
تمام زمین های متعلق به باند به آتش کشیده شدن و سهم فروش ما تو بازار سیاه به کمتر از پنج درصد رسیده .ان...انگار دیگه چیزی برامون باقی نمونده.

●دستش رو محکم روی میز کوبید.
صورتش از خشم قرمز شد و از شدت هجوم استرس از صندلی بلند شد.
....:هیچ معلوم هست چی داری می گی؟
پس شما تو اون خراب شده چه غلطی می کردین؟
کی جرات کرده همچین کاری کنه؟

مشاور:ق..قربان راستش این اتفاقات درست زمانی رخ داد که ما درگیر یه حمله ی سایبری شدیم.
هشداری با این مضمون از یک شخص به نام مستعار (Black) دریافت کردیم:
(کسانی که درد را پراکنده اند پس سزاوار آنند که با تمام وجود آنرا پذیرا باشند.باشد که عبرتی برای دگران باشد.)
م..متاسفانه بعد از اون همه ی اطلاعات مربوط به باند و تمام مدارک از سیستم ها ی ما پاک شده و هر چی تلاش کردیم که اونارو برگردونیم موفق به این کار نشدیم.

حس کرد که دیگه نمی تونه روی پاهاش بایسته .روی صندلی که تا الان پادشاهی ظالمانش رو نشون می داد فرود اومد و دستاش رو رو صورتش گذاشت و درحالی که لرزون نفس می کشید حس کرد نقطه ی پایان نزدیکه.
....
بنگ بنگ
مشاور بعد از پاسخ به تماس تلفنی با عجله به سمتش اومد و بازوش رو گرفت.
مشاور:قربان بهمون حمله شده .باید هر چه زود تر اینجا رو ترک کنیم.
با نگاه تاریک بهش خیره شد .اون هنوزم می خواست زنده بمونه.طمع زندگی در اون که برای رسیدن به اینجا حاضر شده بود زندگی بقیرو بگیره به راحتی از بین نمی رفت.
با کمک مشاور با قدم های سست به سمت در رفت.
در باشدت از بیرون باز شد و بعدش گلوله به سرعت به پیشانی مشاور نفوذ کرد و از پشت سرش خارج شد و بعد جسد وفادار ترین فرد به اون ،درست کنار پاش به زمین افتاد.با ترس به در نگاه کرد.
مردی با پالتوی سیاه بلند درحالی که ماسک بر چهره داشت و تفنگ بزرگش رو دوشش بود با قدم های محکم وارد شد و پشت سرش تمام افرادش وارد اتاق شدن. مرد ماسک پوش که جای یک زخم روی ابروی سمت چپش اون رو ترسناک تر و جذاب تر نشون می داد با چشمای جدی و سرد به چشماش نگاه کرد.
چشم هاشو بست و نفس لرزونی کشد.
مثل این که اینجا آخر کار بود.
مرد ماسک پوش:خب خب. می بینم که پادشاه باند شرقی داره از زمین بازی خارج می شه ، و خب می دونی که ؛مهره های سوخته سرنوشت جالبی ندارن.
و اگر بخوای علتش رو بدونی باید بگم که این دستور Black بود .اون می خواد تاوان درد هایی که رسوندین ،بهتون برگردونه و باید بگم تو به عنوان اولین هشدار،مهره ی خوبی برای سوختن بودی پس...

تفنگشو از رو دوشش برداشت و به سمتش گرفت.
بنگ
گلوله از وسط پیشونیش رد شد و اولین هشدار از سوی Black به دست مرد ماسک پوش با موفقیت انجام شد.
مرد ماسک پوش روش رو برگردوند و با تفنگ بزرگ بر دوشش به سمت در رفت در حالی که زیر لب جمله ای رو بیان کرد که مشخص می کرد این تازه شروع بازیه و مهره های زیادی قراره بسوزن.

مرد ماسک پوش زمزمه کرد: تو اولین هشدار بودی اما Black تازه شروع کرده .

مرد ماسک پوش زمزمه کرد: تو اولین هشدار بودی اما Black تازه شروع کرده

Ups! Gambar ini tidak mengikuti Pedoman Konten kami. Untuk melanjutkan publikasi, hapuslah gambar ini atau unggah gambar lain.

Ups! Gambar ini tidak mengikuti Pedoman Konten kami. Untuk melanjutkan publikasi, hapuslah gambar ini atau unggah gambar lain.


.............

خب دوستان
اینم از پارت چهار
امیدوارم داستان رو دوست داشته باشید.
نظراتتون رو با من به اشتراک بذارین و اگر دوست داشتید ووت یادتون نره:)
و باید بگم که از تمام کسانی که تا الان از داستان حمایت کردن تشکر ویژه می کنم و ازتون ممنونم💜💜


Black (bts  ff)Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang