بود و نبود های ناگاه

72 10 12
                                    

کره ی جنوبی، سئول،پنج شنبه ۱۱ نوامبر ۲۰۲۱، زمان حال:

...: اوم ...سلام .من جِیک هستم.همخونه ی جدید.

لعنتی.الان چه وقت اومدن بود.
مکث کرد. انگار سعی داشت بعد از بلند شدن یهویی از خواب ذهنشو مرتب کنه. یادش اومد که املاک امروز اطلاعات همخونه ی جدیدو براش فرستاده بود و تهیونگ با خوندن اطلاعات و البته تحقیقات خودش با اومدن اون پسر موافقت کرده بود.ولی اومدن یهوییش باعث شده بود یکم زمان ببره تا اونو به یاد بیاره.

سر تکون داد و همزمان با سلام کردن کنار رفت تا پسری که خودشو جِیک معرفی کرده بود بیاد داخل.

بعد از بستن در برگشت که دید اون پسر همونطور سردرگم ایستاده و به اطراف نگاه می کنه.
درحالی که به آشپزخونه می رفت به سمت سالن پذیرایی اشاره کرد.
تهیونگ: می تونی بشینی.
پسر یه نگاه بهش کرد و با لبخند کمرنگی سر تکون داد.
جِیک: اوم ممنون.
به سمت مبلا رفت و روی مبل دونفره نشست.
همزمان تهیونگ سینی قهوه رو روی میز گذاشت و روی مبل یه نفره مقابلش نشست.
فنجون قهوه رو مقابلش گذاشت.
تهیونگ: خب جِیک.فکر کنم تو اطلاعات رو راجب من خوندی و شرایط رو تا حدودی می دونی.

بهش نگاه کرد و تایید کرد.
جِیک: البته.می دونم که از من بزرگ ترید و به تمیزی و صدا حساسیت دارید. البته اینم  گفته بودید که خیلی وقتا خونه نیستید.

تو ذهنش ادامه داد.
من تورو خیلی بهتر از چیزی که فکر کنی میشناسم کیم تهیونگ.بالاخره اون تورو به من معرفی کرده.

لبخند کمرنگی زد و با صدای بلند ادامه داد.
جِیک: فکر کنم شما هم منو تا حدودی بشناسید .

تهیونگ: درسته. جِیک شیم.  تو استرالیا به دنیا اومدی و نوزده سالته. توی سئول دانشجوی کامپیوتری .گفته بودی که ترجیح می دی خونه ساکت باشه و باید بگم این یکی از مهم ترین دلایلی بود که به عنوان همخونه پذیرفتمت.

سر تکون داد.
جیک: درسته.من معمولا به خاطر پروژه ها نیاز به تمرکز دارم و ترجیح می دم خونه آروم باشه.

به خودش یادآوری کرد که حتما باید از آگوست و مهارتش تشکر کنه.می دونست که این پسره ی کله شق حتما اطلاعات بیشتری ازش داره.حداقل بیشتر از اونچه که تو سایت املاک نوشته بود یا اون الان گفت.ولی خب آگوست تمام پیشینه اشو پاک کرده بود و  اطلاعات معمولی و نیمی از هویت اصلی  جِیک تو سیستم مونده بود. اینا درواقع اطلاعات درستی بودن .ولی کامل نبودن و فقط نیمه ی روشن هویت جِیک رو نشون می دادن‌.

با صدای تهیونگ به خودش اومد.
تهیونگ: خوبه. فقط چند تا چیز هست که باید یادآوری کنم. من اکثر موقع ها خونه نیستم.خیلی وقتا به خاطر شغلم شبا خونه نمیام.پس اگر می ری بیرون حواستو جمع کن کلیداتو با خودت ببری وگرنه ممکنه پشت در بمونی. همینطور تاکید می کنم که اصلا سمت اتاق من نمی ری .و اینکه اتاقت برام مهم نیست؛ولی بقیه ی خونه رو تمیز نگه دار.

Black (bts  ff)Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ