شروع بازی

120 22 5
                                    


روسیه،مسکو ،زمان حال،باند سیاه:
دستاشو لبه ی نرده تکیه داد و از بلند ترین آسمان خراش روسیه به ماه خیره شد.
آسمون مثل تموم شبای دیگه از دور تیره و سوت و کور به نظر میومد و ماه درست در قلب آسمون درحال خودنمایی و حکم رانی بود در حالی که آسمون در واقعیت اونقدر ها هم آرامش نداشت.فقط اگر کسی قصد ورود به اون رو داشت می تونست متوجه آشوبش بشه.این شباهت عجیب اون گوی نقره ای رنگ به خودش باعث شده بود که هر شب ساعت ها به ماه خیره بشه.شاید با این کار می خواست خود الانش رو بشناسه.
نفس عمیقی کشید و سیگار تو دستش رو به لبش نزدیک کرد و پک عمیقی از سیگار گرفت و دودش رو بعد از پنج ثانیه رها کرد.
انگار می خواست خودش رو تنبیه کنه.می خواست با این کار با تمام وجود آتش رو که ریه هاشو می سوزوند و دردش رو به قلبش منتقل می کرد در درون خودش حس کنه.به حرکت دود که حالا ماه پشت اون محو شده بود نگاه کرد.

به حرکت دود که حالا ماه پشت اون محو شده بود نگاه کرد

¡Ay! Esta imagen no sigue nuestras pautas de contenido. Para continuar la publicación, intente quitarla o subir otra.

تق تق تق

نفس عمیقی کشید و کمرش صاف کرد و به صلابت همیشگی خودش برگشت و غم عجیب داخل چشماش ،پشت پرده ی خشم و سرما پنهان شد.

...:بیا تو
......: سلام.خبر جدید برات دارم.
....:چی شده؟
.......: تبریک می گم.آگوست و رَن موفق شدن مهره ی اول رو از بازی بندازن بیرون. هشدار به درستی به صدا در اومد.

پوزخندی زد و روش رو به سمت مشاور جوان برگردوند. با چشم هایی که با هر نگاه حس سرمای زمستون رو به فرد مقابل منتقل می کرد به چشم های اون پسر نگاه کرد.

....: می دونستم .این موفقیت کاملا مشخص بود .

پوک عمیقی از سیگارش گرفت و به مشاور خیره شد تا ادامه ی حرفش رو بشنوه.

......: خب طبق آخرین خبری که از آگوست بهمون رسیده،اون و رَن موفق شدن مافیای شرق رو از بازی حذف کنن.این حرکت انگار مافیای مرکزی رو کنجکاو کرده .اونا در حال حاضر دنبال مسبب ماجرا هستن.اما فکر نمی کنم قصدی به جز محافظت از خودشون داشته باشن.
پوزخند زد.
........:حتی اگر قصدی هم داشته باشن خطر محسوب نمی شن. البته این تحلیل منه.همگی منتظر دستور تو هستیم .
نفس عمیقی کشید و به سمت میزش حرکت کرد و پشت میز نشسته.بلا فاصله دستاش رو روی میز گذاشت.
....:حق با توءِ. فعلا کاری باهاشون نداشته باش .ما کارای مهم تری برای رسیدگی داریم .هدف بعدی منتظر ماست.
بعدم تفنگی رو به دست گرفت و به آرامی ماشه ی تفنگ رو با انگشت شصت نوازش کرد.درحالی که نگاهش به سر لوله ی تفنگ بود زمزمه کرد
....: مافیای جنوب منظر مان.نباید بیشتر از این منتظر نگهشون داریم.مگه نه؟
بعد چشم هاش رو به طرف بالا حرکت داد و به مشاور خیره شد.
مشاور لبخند عمیقی زد.
........:حق با توءِ بِلَک.آگوست بی صبرانه منتظره که حرکت بعدی رو تو صفحه ی شطرنج بزنه.اون از صبر کردن ،زیاد خوشش نمیاد.
....:بهش خبر بده که هم اون و هم رَن ،بعد از این ماجرا پاداش بزرگی در انتظارشونه.
........: چشم. من درحال حاضر حرکت بعدی رو برنامه ریزی کردم.همه چیز آمادست.
.....:به اون دو نفر بگو حرکت بعدی تو صفحه ،فردا راس ساعت ۵ عصر باید اتفاق بیوفته. دقیقا مثل حرکت قبل. این ،قانون بازی منه.
........:چشم. فردا راس ساعت ۵ مافیای جنوب حذف می شه.
بعد کمی سرش رو به نشانه ی احترام خم کرد . اون شخصیت با وجود اینکه سنش از خیلی از اعضای باند کمتر بود تونسته بود به عنوان رهبر ،احترام خیلیا رو بدست بیاره و مشاور جوان هم جزو اولین افرادی بود که بهش پیوسته بود.
....:می تونی بری.
مشاور جوان سرش رو بیشتر خم کرد و بعد به سمت در عقب گرد کرد.هنوز دو قدم جلو تر نرفته بود که صدای محکمی دوباره به گوش رسید‌.
....:صبر کن .
به پشت برگشت و منتظر به رهبرش نگاه کرد.
....: به آگوست خبر بده که برای سه روز دیگه منتظر ما باشه.

Black (bts  ff)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora