زمان حال،کره ی جنوبی،باند ققنوس
با صدای در اصلی عمارت و بعدم خاموش شدن ماشین ،با عجله به سمت در رفت.از دیشب تا الان یادش نمیومد چند بار از استرس جون به لب شده .
سریع به سمت در قدم برداشت که نرسیده به در ،در باز شد .
جیهوپ: هیچ معلوم هست کجا بودی؟ چرا غیبت زد یهو؟
جونگوک: اولا سلام.دوما بذار برسم هیونگ .بعد شروع کن.
جیهوپ: جای من نیستی که.این از تو که غیبت زده بود.اینم از نامجون که از دیشب که رفت دنبال اون لعنتی معلوم نیست کجاست.تازه بعد یه شب زنگ زدم گوشیو جواب داد.همونطور که به سمت نشیمن می رفتن برگشت سمتش.
جونگوک:یعنی چی؟نامجون هیونگ کجاست؟زخمی شده؟
جیهوپ :اون عوضی وقتی نامجون تعقیبش می کرد بهش پاتک زده.
جونگوک:صد تا جون داره عوضی.دیشب خودم بهش شلیک کردم ولی بعد از درگیری معلوم نشد کجا خودشو قایم کرده بود.
جیهوپ: دیشب رد خون رو دنبال کردیم تو یکی از اتاقای بار بود ولی قبل اینکه بگیریمش در رفت .یعنی تو رد خونو ندیدی؟ اصلا دیشب تا الان کجا بودی؟ از استرس سکتم دادی.پوزخند زد و دستشو مشت کرد.
جونگوک:قسم می خورم بگیرمش زجرکشش می کنم.
دیشب به محض اومدن برقا تک تیر اندازامون بادیگارداش رو زدن. هرچند که این وسط نیرو های خودمون هم پرپر شده بودن ولی شانس آوردیم برقا اومد چون اون عوضیا انگار دیدشون تو تاریکی بد نبود.اگر وضعیت ادامه پیدا می کرد الان هیچ کدوم اینجا نبودیم.
دیشبم بعد درگیری داشتم دنبال اون کثافت می چرخیدم که نگهبان زنگ زد گفت کارخونه امون تو خارج از شهر آتیش گرفته.
منم که نتونسته بودم اون جو لعنتی رو پیدا کنم ترجیح دادم فعلا برم ببینم چه اتفاقی تو کارخونه افتاده.اونجا بهم نیاز داشتن.
جیهوپ: یعنی چی؟ این اتفاق چطوری افتاد؟چرا پس نشد که ردیابیت کنیم؟
نامجون رو هم نتونستیم ردیابی کنیم.
هوف لعنتی.من دیگه دارم رد می دم.دقیقا چه اتفاقی داره برامون میوفته؟
جونگوک: دیشب وقتی آتشنشانی اومد و رفت بعدش گزارش دادن که آتشسوزی بر اثر جرقه زدن سیستم برق بوده.چون الکل یکی از مواد اولیه بوده سریع آتیشش تو کل کارخونه رخنه کرده. ولی فقط بخش شرقی سوخته .یعنی قسمت بسته بندی.
قسمت تولید آسیب شدیدی ندیده.
نامجون هیونگ کجاست؟
جیهوپ: راننده رو فرستادم دنبالش .زخمی شده بود.الان حالش خوبه.
جونگوک: خوبه .وقتی رسید برنامه ی جدید رو می چینیم.همه چیز به هم ریخته.قضیه ی آتش سوزی کارخونه ی دارو سازی تو اخبار امروز صبح پخش شده. رسانه ها چند روزی راحتمون نمی ذارن باید بپیچونیمشون.
کمبود نیرو داشتیم و حالا بعد درگیری دیشب این موضوع حساس تر شده.
جو در رفته و انگار این وسط یکی قصد داره موش بدوونه که باید بفهمیم کیه و قصدش چیه.
باید از این وضعیت خارج شیم.جیهوپ:هکرمون می گفت انگار یجور اختلال تو ردیابی ایجاد شده. ولی نظرش این بود که این قضیه یکم بوداره. خودم اینو پیگیریش می کنم.
YOU ARE READING
Black (bts ff)
Fanfictionیه زمانی هست که احساس خوشبختی می کنی اما درست تو همون لحظه همه چیز مثل یه رویا به پایان می رسه و کابوس شروع می شه اما وای به حال روزی که این کابوس ،به واقعیت زندگی تو تبدیل بشه. جیمین یک پسر بچه ی دبیرستانی شاد و مهربون که با وجود اینکه خیلی پولدار...